کد خبر: ۱۶۵
۱۴۰۱/۰۵/۲۲ ۱۵:۴۶:۲۴

فیلسوفان درباره ارزش خشم چه می‌گویند؟

‌ایده خشم باعث ایجاد بحثی در میان فیلسوفان در مورد ارزش خشم شده است. آیا باید آن را ارزشمند بدانیم؟ یا باید آن را از نظر انتقام کینه‌توزانه و پایان‌ناپذیر مورد شماتت قرار دهیم؟

فرض کنید سه‌شنبه عصبانی هستید چون دوشنبه ازتان دزدی کردم. فرض کنید روز چهارشنبه چیزی را که دزدیده‌ام برگردانم. هر ضرری را که طی این دو روز بهتان وارد شده جبران می‌کنم. همچنین برای نشان دادن حسن نیتم هدایایی هم به شما می‌دهم. از دزدی‌ام به عنوان ضعفی لحظه‌ای عذرخواهی می‌کنم. در نهایت قول می‌دهم که دیگر این کار را تکرار نکنم. علاوه بر این، فرض کنید که معتقدید عذرخواهی من صادقانه است و من به عهد خود وفا خواهم کرد.

آیا منطقی است که شما در روز پنج‌شنبه به اندازه روز سه‌شنبه عصبانی باشید؟ علاوه بر این، آیا منطقی است که به نوبه خود نقشه‌ای برای سرقت از من داشته باشید؟ اما اگر به یک دزدی بسنده نکنید، چه می‌شود؟ آیا منطقی است که دوباره و دوباره و دوباره از من دزدی کنید؟

اگرچه عصبانیت اولیه شما از من ممکن است معقول بوده باشد، اما ما تمایل داریم که سیاست انتقام نامتناسب و بی پایانی را غیرمنطقی بدانیم. به ما گفته می‌شود که در نهایت باید از همه چیز صرف نظر کرده یا آن را رها کنیم یا این‌که میل خود برای انتقام را به احساسی سالم‌تر یا قابل احترام‌تر تبدیل کنیم. این ایده باعث ایجاد بحثی در میان فیلسوفان دانشگاهی در مورد ارزش خشم شده است. آیا باید آن را ارزشمند بدانیم؟ یا باید آن را از نظر انتقام کینه‌توزانه و پایان‌ناپذیر مورد شماتت قرار دهیم؟

در چنین بحثی چندین ادله و استدلال در کار است:

مورد اول به حوزه آکادمی بازمی‌گردد. از یک سو کسانی را داریم که فکر می‌کنند اگر بتوانیم خشم را به طور کامل ریشه‌کن کنیم، دنیای اخلاقی بهتری خواهیم داشت. این سنت ریشه در آیین رواقی و بودیسم باستان دارد. سنکا، فیلسوف و سیاستمدار رومی قرن اول، زمانی نوشت که خشم نوعی جنون است. او رساله‌ای کامل با عنوان «در باب خشم» در مورد چگونگی مدیریت اثرات سؤ آن نوشت. «شانتی دوا»، فیلسوف و راهب هندی قرن هشتم، به کسانی که می خواهند در جاده روشنگری قدم بگذارند دستور داد تا حتی کوچکترین دانه‌های خشم را در وجود خود از بین ببرند، به این دلیل که احساسات تمام‌عیار فقط می‌تواند باعث آسیب شود.

در دنیای معاصر، «مارتا نوسبوم» فیلسوف آمریکایی، از سنکا و سنت رواقی استناد می‌کند تا استدلال کند که خشم یک نگرش ذاتاً اشتباه است، زیرا آلوده به یک «آرزوی بازپرداخت» عقب‌مانده بودخ که انتقام‌جویانه و مخرب است. پاسخ صحیح به هر شکست یا بی‌عدالتی، از نظر او، آینده‌نگری است: یعنی جلوگیری از وقوع رویدادهای مشابه در آینده. به شکلی مشابه، «اوون فلانگان»، فیلسوف آمریکایی، که هم از بودیسم برآمده از آرای شانتی دوا بهره می‌برد و هم از متافیزیک متاثر از کنفوسیوس، خشم را یک نگرش ذاتاً خصمانه می‌داند، نگرشی که به‌دروغ متافیزیک خودمحور افرادی را پیش‌فرض می‌گیرد که دارای «نیت‌های ظالمانه و یا شرورانه» هستند.

در سمت دیگر بحث کسانی ایستاده‌اند که خشم را -‌تا حدی‌- به عنوان بخشی ضروری و ارزشمند از کارنامه اخلاقی فرد می‌دانند: خشم چیزی است که ما را نسبت به بی‌عدالتی حساس می‌کند و ما را به اجرای عدالت برمی‌انگیزد. با عصبانی شدن با من در روز سه‌شنبه، روز بعد از دزدی من، شما سیستمی را ایجاد می‌کنید و شرایطی را می‌طلبید که من باید بر اساس آن موافقت کنم و در روز چهارشنبه «اوضاع را درست کنم».

این موضع مبتنی بر طرفداری از خشم ریشه در دیدگاه ارسطو دارد که براساس آن احساسات چیزی هستند که به «چشم روح» اجازه می‌دهد ارزش اخلاقی را درک کند. این طرز تفکر کامل‌ترین نمود خود را در احساسات‌گرایان اخلاقی بریتانیایی در قرن هفدهم و هجدهم می‌یابد. فرانسیس هاچسون، دیوید هیوم و آدام اسمیت همگی معتقد بودند که احساسات ما دقیقاً همان چیزی است که ما را نسبت به ملاحظات اخلاقی حساس می‌کند.

در ادامه، مقاله «پیتر استراوسون» با عنوان «آزادی و رنجش» (1960) با تبدیل احساسات به مکانیسم اساسی مسئولیت‌پذیری اخلاقی، حیات جدیدی را به اردوگاه طرفداران خشم تزریق کرد. استراسون بینش اسمیت را توسعه می‌دهد که براساس آن موقعیت ما به عنوان مخلوقات اخلاقی بر این واقعیت استوار است که - در سطح احساسی - به آنچه در مورد یکدیگر فکر می‌کنیم اهمیت می‌دهیم. استراسون احساسات منفی در خانواده خشم را به عنوان نمود الگوهای ارزیابی اخلاقی می‌داند. خشم با هدف خود به‌عنوان کسی برخورد می‌کند که می‌تواند تشخیص دهد مرتکب اشتباهی شده و از این منظر سبب می‌شود دیگر آن فرد را به‌عنوان کسی که صرفا باید از جامعه کنارش گذاشت نگاه نکنیم.

گرچه ممکن است به نظر برسد که رواقیون و احساسات‌گرایان به شدت با هم مخالف هستند، اما آن‌ها بیش از آنچه که به نظر می‌رسد با یکدیگر اشتراک دارند. به طور خاص، آنها به یک پروژه خاص از تحلیل مفهومی اعتماد دارند، پروژه‌ای که به نظر من نادرست است. هدف این پروژه شناسایی یک شکل خالص از پاسخ اخلاقی است که تمام فضایل و هیچ یک از رذایل خشم را در بر نمی‌گیرد. البته من اولین کسی نیستم که چنین نظری دارد. نسخه‌ای از این ایده من را می‌توان در تعدادی از متفکرانی یافت که به مسائل اخلاقی از زاویه‌ای تاریخی و انسان‌شناختی می‌پردازند. فریدریش نیچه، میشل فوکو و رنه ژیرار همگی استدلال کرده‌اند که تاریک‌ترین جنبه‌های خشم - انتقام، خونخواهی و خشونت بی حد و حصر - در ایده اخلاق نهفته است.

به طور خلاصه، نیچه می‌گوید ما کل اخلاق خود را از خونخواهی کین‌توزانه ساخته‌ایم. ژیرار می‌گوید که خشونت و مخالفت با خشونت یکی هستند. فوکو هم می‌گوید مجازات جرم است. وجه مشترک این نظرات این است که اخلاق انسانی تمایل دارد خود را هدف قرار دهد. انسان خوب بودن به این معناست که در مواقعی مایل به انجام کارهای بد باشیم./ایبنا

 

دیدگاه

پیشنهاد سردبیر

آخرین اخبار

پربازدیدترین ها

خواندنی