ماجرای درگذشت خانم مهسا امینی باعث تاثر هموطنانمان شده است؛ درباره این موضوع در ۲ سطح میتوان تأمل کرد؛ نخست: «مصداق» خانم مهسا امینی است و دوم: مسائلی که حول و حوش آن شکل گرفته است. درباره بخش نخست، یعنی این مصداق، نه باید مرعوب بود و نه اصطلاحاً مالهبهدست.
ارزشهای جمهوری اسلامی آنقدر عظیم است که نیازی به پنهانکاری و محافظهکاری در این باره ندارد. به هر حال یک «انسان» بدون آنکه اسلحهای به دست داشته باشد، در یک مرکز مربوط به نیروی انتظامی فوت کرده و ابهاماتی راجع به آن در افکار عمومی به وجود آمده است؛ جمهوری اسلامی که صدها نفر از بهترین جوانانش به عنوان مدافعان حرم در منطقه جنگیدند تا زنان و کودکان از مذاهب و قومیتهای مختلف، از اهل سنت گرفته تا شیعه و حتی ایزدیهایی که به حجاب و اسلام قائل نیستند، اسیر و رنجکش آدمکشهای به ظاهرمسلمان داعشی و طرفداران آمریکایی و سعودیاش نشوند، قاعدتاً جلودار مطالبه بررسی دقیق فوت خانم امینی است و در این بین هیچ عبارت و اصطلاحی از بدحجاب تا شلحجاب و هنجارشکن و ریاکاری رسانه داعشی اینترنشنال و امثالهم نمیتواند مانعی از رسیدگی به این مسئله انسانی باشد. که اگر بود، جوان واقعاً حزباللهی، جان خود را سپر ایزدیها و مسیحیها نمیکرد؛ ولی کرد. بنابراین آنها که تصور میکنند با عباراتی مثل بدحجاب، میتوان چنین وظیفه ذاتی و قطعی را جارو کرد و زیر فرش برد، هرچه باشند و هر ظاهری داشته باشند، انقلابی نیستند.
اما در عین حال نباید «مرعوب» بود؛ مرعوب شدن میتواند دو جنس داشته باشد، نخست اینکه به شیوه رادیکالهای آن سو، بدون بررسی کامل و دقیق، از همین ابتدا حکم کامل و قطعی صادر کنیم و دوم اینکه به خاطر غمِ مصداق، ارزشها را منکر شویم.
این موضوع امّا در سطح «مسئله»، همچون مصداقهای مختلف، میان جمهوری اسلامی و طرفدارانش با منتقدان و معاندانش مناقشات ومباحثاتی را پدید آورده است؛ مباحثاتی که از ۱- اصل گشت ارشاد، تا ۲- ورود انتظامی حکومت به حفظ ارزشها، تا ۳- اساسِ وظیفه حکومتها در قبال ارزشها، تا ۴- مطلوب یا نامطلوب بودن جمهوری اسلامی، و حتی ۵- خود اسلام را میتواند شامل شود. در اینجا دو نوع مواجهه وجود دارد؛ در سطح تئوریک میتوان درباره همهی این ۵ موضوع و حتی اساساً اصل وجود خدا هم نشست و بحث کرد و چیز عجیبی نیست، اما آنگاه که به سطح «عمل» میرسد، قاعدتاً طرفداران جمهوری اسلامی با دیگران مرزبندیهایی دارند و این قابل کتمان و عدول نیست.
طرفداران اصولی جمهوری اسلامی به استدلالهای متعدد میدانند و ابایی از گفتن آن ندارند که حکومتها در قبال حفظ ارزشها و نرمهای اجتماعی وظایف روشنی به عهده دارند و در کنار همه کارهای فرهنگی، همچون همهجای دنیا ورود انتظامی به حفظ ارزشها بدیهی است؛ حتی حکومتهای لیبرال و سکولار که ظاهراً عنوان میکنند طرفیتی در ارزشها ندارند-که در واقع دارند- باز هم از «حدود»ی مخافظت میکنند و برای این موضوع میتوان مصداقهای بسیاری ذکر کرد.
بنابراین مرزگذاری عملی در این مسئله را نباید با محافظهکاری یکی دانست. با این حال، اینکه ورود انتظامی به حفظ ارزشها دقیقاً چه مصداقی دارد میتواند محل گفتگو باشد. آیا برخی رفتارها در گشت ارشاد مصداق درستی از عمل به این مسئله است؟ حتماً باید در این باره باب گفتگوی اجتماعی و نخبگانی باز باشد. اینکه همهی آنچیز که الان به عنوان «گشت ارشاد» مطرح است را آیهی نازل درباره نحوه ورود انتظامی به حفظ نرمها بگیریم، قاعدتاً نمیتواند درست باشد.
در این باره گارد پلیس باید باز باشد؛ همچنانکه اصلِ مخالفت با وظیفه دولتها در حفظ نرمها، رویکردی رادیکال است و باید بر اساس آن مرزبندی کرد، عدم «روزآمدی» و «دقتنظر» در شیوههای مواجهه هم میتواند بینتیجه باشد. نیروی انتظامی و دستگاههای دیگر، غیر از بررسی جدی و شفاف مصداق پیش آمده، باید رویکرد مثبتی در قبال گفتگوهای نخبگانی و اجتماعی در این باره داشته باشند و اگر برخی شیوهها پاسخ مناسبی نداده، آن را تغییر دهد.