امتحانات پایان ترم که تمام شد به شوق دیدن رفقای قدیمی و دورهمی های دوستانه از تهران راهی شیراز شدم. سپیده دم به شیراز رسیدم اما محله، محله همیشگی نبود انگار گَرد مرده روی کوچه پاشیده شده بود.
ذهنم درگیر حال وهوای وهم انگیز محل بود که با دیدن پارچه مشکی سر در خانه مهدی و آگهی ترحیم نرگس شوکه شدم. دیدن آگهی ترحیم حکم قفلی داشت بر پاهایم، بی اختیار روی زمین مقابل خانه مهدی نشستم نمیدانم چقدر طول کشید که درِ خانه باز شد و مادرم به سیاق هر روز صبح به بهانه آب و جاروی جلوی خانه وارد کوچه شد، حال و روز مرا که دید، پس از سلام و روبوسی طوری که متوجهی عدم تمایلش به گفتگو راجع به آگهی ترحیم نرگس شوم، گفت: تا دوش بگیری صبحانه آماده شده بعد از صبحانه هم هرجا خواستی برو جز خانه مهدی! با تعجب گفتم مادر! رفیقم عزادار خواهرش است. کلامم را قطع کرد و گفت:حیفِ اسم رفیق برای کسی که خواهرش را کشته! با شنیدن این عبارت وزن تمام ساختمان های محل روی دوشم احساس کردم، طوری که توان برداشتن یک قدم نداشتم... چندین مرتبه نام مهدی را تکرار کردم و طوری که مادرم بشنود، گفتم: مهدی که آزارش به مورچه هم نمی رسید، چطور می گویی قاتل خواهری شده بود که همه اهل محل می دانند عاشقش بود! پاسخ پرسش هایم نزد مادر مهدی بود. باید صبر میکردم تا شرایط روحی ام مهیای دیدن مادر مهدی شود... چند روز طول کشید تا احساس کردم توان دیدار مادر مهدی را دارم، پیرزن بیچاره حرفی برای گفتن نداشت و جز آه و ناله چیزی نصیبم نشد. بنابراین لازم بود صحبت های مهدی را بشنوم به همین بهانه از مادر مهدی اجازه اعلام وکالت گرفتم و پس از تشریفات امضاء وکالتنامه و ابطال تمبر و پرداخت مالیات راهی دادسرا شدم. بازپرس لایحه اعلام وکالت را که دید با تعجب گفت: چه عجب بالاخره حرکتی از این خانواده دیده شد، اجازه ملاقات می دهم اما باید بگویم بیهوده خودتان را خسته نکنید این آقا دو ماه در زندان است و کلمه ای حرف نزده! بنا به گزارش مضبوط در پرونده، مهدی حوالی نیمه شب با مراجعه به کلانتری محل، خودش را قاتل خواهرش معرفی کرده است و ماموران با راهنمایی وی، جسد نرگس را در خرابهای خارج از شهر کشف و به پزشکی قانونی منتقل می کنند. از آن زمان به بعد متهم حرفی نزده! پنج جلسه ملاقات با مهدی داشتم و تنها چیزی که در ذهنم نقش بسته بود؛ نگاه خیره او بود به گوشی تلفن کابین! هیچ کلامی از دهانش شنیده نمیشد اما نگاهش سراسر حرف بود و فغان. بالاخره تماسی از زندان نویدی بود برای به حرف آمدن مهدی، بلافاصله راهی شعبه بازپرسی شدم و اذن ملاقات گرفتم. برخلاف ملاقات های پیشین، مهدی بدون آنکه پرسشی کنم، شروع کرد به نقل ماجرای که منجر به قتل نرگس شده بود
قتل خواهری که ترنس بود
از صحبت های مهدی متوجه شدم که نرگس چند سال پس از سن بلوغ متوجهی تغییراتی در تمایلات جنسی اش شده، با مراجعه به پزشک متخصص این موضوع ثابت میشود که وی دچار اختلال هویت جنسی و بالتبع احساس عدم تعلق به گروه جنسی مادرزادی اش یعنی جنس دختر در وی روز به روز بیشتر شده در همین رفت و آمدها به کلینیک با پسری آشنا میشود که دچار اختلال جنسیتی است. مهدی بیخبر از همه جا پس از مدتی که نرگس را تحت نظر داشته، زمانی که از رابطهی نرگس با پسر غریبه مطمئن میشود یک روز به بهانهی گشت و گذار در روستای پدریشان، نرگس را به خارج از شهر میبرد. مهدی میگفت: چند کیلومتری که از شهر دور شدیم سر صحبت را با نرگس باز کردم، هرچه او سعی میکرد به من راجع به مشکل جنسیتی اش و دلیل ارتباطش توضیح دهد من گوش نمیکردم و فقط با داد و فریاد وی را متهم رابطهی نامشروع میکردم تا اینکه وارد جادهی بیراههای شدیم و به زور نرگس را از ماشین پیاده کردم، اصلا یادم نیست چطور بدن خواهر نازنینم را تکه تکه کردم!! چند ماه پس از اظهارات مهدی با توجه به اعلام رضایت مادر نرگس به عنوان تنها اولیای دم پرونده، دادگاه مهدی را به تحمل حبس محکوم کرد.