در آن زمان پدر جنت بیبی شتابزده دختر خود را به ازدواج مرد دیگری در آورد، اما با این وجود محمد عظیم امید خود را برای ازدواج با دختر مورد علاقهاش از دست نداد و با دختر دیگری ازدواج نکرد.
او بعد فوت از شوهر جنت بیبی دوباره به خواستگاری این زن رفت و پس از گرفتن موافقت نوه این زن با او ازدواج کرد. بدین ترتیب محمد عظیم به قول و قرارهایی که با نامزد سابقش گذاشته بود عمل کرد. این مرد به نامزدش قول داده بود که او را با اسب سفید به خانهاش ببرد.