«امیرِ نوروز» در بازار کتاب رخنه کرد

به گزارش محیانیوز، این داستان در ۷۸ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه در انتشارات نگارنده هستی راهی بازار کتاب شده است. 

در برشی از کتاب می‌خوانیم: به طرف کتابخانه‌اش رفت. وقتی راه می‌رفت گردنش را آرام به چپ و راست می‌کشید. کتاب امیرِ نوروز را برداشت از توی کتابخانه. دستی آرام روی جلد کتاب کشید. کتاب را آورد و گفت: این کتاب را خودم نوشتم. یه نمایشنامه است. می‌خوام اجراش کنم.

 ساعت هفت امشب. تو خانه هنرمندان.

 کتاب دست‌به‌دست میانمان گشت. روی کتاب، طرح مردی بود با چوپ‌دستی! بیشتر مانند حضرت موسی بود و یا پیامبری دیگر.

 پرسیدم: درباه چیه؟

 شیدا گفت: تو ایران باستان، نزدیک پانصد سال پیش از میلاد، از روز دوم عید، یکی از میان مردم، شاه می‌شده تا پایان تعطیلات، شاه هم قبول می‌کرده. اسم اون فرد را می‌گذاشتن امیر نوروز.

سیروس گفت: فکر کنم مثل بازی شاه و وزیر ما بود تو بچگی... به نوبت شاه تغییر می‌کرد، بعد هرکی شاه می‌شد فرمان می‌داد: جلاد! سبیلش را بکش!

شیدا گفت: سبیل آتشین.

 فریبا گفت: خیلی درد داشت. دو طرف بالای لب را می‌کشیدند.

همه ناخودآگاه بالای لبمان را دست کشیدیم.

گالیا گفت: از اون بازی، فقط سبیلش را بکش یادتونه؟

شیدا گفت: همین بود دیگه، می‌بایست شاه بشه و فرمان بده. شاه هم همین‌ فرمان را می‌داد.

همین‌طور که با حلقه‌ای از موهایش بازی می‌کرد گفت: اما امیر نوروز فرق می‌کنه، یه نفر عامی از روز دوم عید...