"به خدا پسران جوانی که در این سوی و آن سوی شهر فریاد جوانی سر میدهند قصد پایمال کردن دستاوردهای انقلاب را ندارند. به خدا دخترانی که موی سرشان از روسری بیرون می ریزد قصد دهنکجی به خون شهدا و دشمنی با ارزشهای انقلاب را ندارند.
به خدا این دختران و پسران که در کوی و برزن می بینید و گمان می کنید دشمنان خدایند، بد نیستند و نمی خواهند بد باشند و جز اندکی معدود همه دلهایی پاک و مستعد دارند، اما چه کسی به سراغ این جوانها میرود؟
فراوانند تشنگانی که بر ساحل این دریای بی کران ایستاده اند و بسیارند گرسنگانی که در کنار این خوان گسترده نشسته اند؛ اما کسی سیرابشان نکرده و گرسنگی شان را درنیافته است. به خدا مردم ما و جماعت ایرانی بهترین مردم دنیایند، چرا قدرشان را نمی دانیم؟
به خدا کسی دست پیش نیاورده که این ها رد کرده باشند. به خدا کسی نپرسیده که این ها پاسخ نداده باشند. به خدا کسی نخوانده که اینها نیامده باشند.
جوانان و نوجوانان ما توقع زیادی از بزرگترهایشان ندارند، تمام آنچه آنها می خواهند این است که کسی به حرف هایشان گوش کند و درددلهایشان را بشنود و پرسشهایشان را پاسخ بگوید.
مکتبی که پشتش به حقانیت پاسخ گرم است از هجوم تندباد پرسش ها نمی هراسد. بیایید صورت مسأله را پاک نکنیم و به فکر حل مسأله باشیم. اکنون واقعیت تلخ جامعه ما گسل و فاصله میان نسل گذشته و نسل آینده است.
چه کسی باید به این فاصله بیاندیشد؟ این نسل می گوید کسی به ما اعتنا نمی کند و پاسخ ما را نمی دهد، اما نباید دلخوش شد که نسل ما سکوت می کند. این سکوت اگر از ترس و واهمه باشد نشان بی دردی نیست، بلکه علامت دردی خطرناک است که آرام آرام همه وجود رادر بر می گیرد."(١)
این کلمات که در نگاه اول به نظر می رسد تازه نگاشته شده باشد، نوشته امروز و دیروز نیست بلکه متن دفاعیه دادگاه نشریه "خانه" در سال ١٣٧٧ است، یعنی زمانی که بسیاری از جوانان امروز حتی هنوز به دنیا هم نیامده بودند.
روزنامه "خانه" وابسته به خانه روزنامه نگاران جوان بود که در ستونی با عنوان "هیچکس فرصت ندارد پاسخ بدهد" نامه های دختری جوان حاوی پرسش های فکری و دغدغه های اعتقادی اش را بهچاپ می رساند.
در پی اعتراض های گسترده و سراسری برخی جریان های سیاسی، دادگاه من را که مدیر مسؤول نشریه بودم بازداشت نمود و به زندان انداخت و مؤسسه و نشریه را نیز تعطیل کرد.
در مواجهه با چنین هشدارها و نهیب ها و تذکرهایی در طول بیست و پنج سال گذشته غالبا جزتمسخر و توهین و بی اعتنایی - و البته گاه مجازات های سنگین تر و سخت تر - ندیده و نشنیده ام.
از سال ۷۵ در مجله نیستان و بعد از آن در مجال های دیگر هر بار چنین مضامین و نکته هایی نوشته و منتشر شد از جمله همین چند سطر که در زندان اوین نگاشته شده است.
هشدارهایی که حدود ربع قرن پیش از این نسبت به وضعیت جوانان و نوجوانان داده شده بود، اینک بیش از هر زمان قابل بازخوانی و تأمل به نظر می رسد.
امروز باید پرسید چرا به هشدارهایی از از این دست کمتر توجه شد و این بیدارباش ها پیش از وقوع حادثه به گوش نرسید؟
(١)-منبع: کتاب خانه روزنامه نگاران جوان، به کوشش امیر محزونیه، نشر آرما