مشکل ما تنهایی آدم‌ها در ایران است

به گزارش محیانیوز،علی‌اصغر محمدخانی، سال‌هاست که در حوزه فرهنگ فعالیت می‌کند. مسئولیت کتاب‌ماه در هشت سال دولت خاتمی، معاونت فرهنگی شهر کتاب در هشت سال ریاست احمدی‌نژاد و حالا عضویت در هیات خرید انتخاب و کتاب وزارت ارشاد. این، بخشی از فعالیت‌های فرهنگی محمدخانی است. با این حال، شهر کتاب و فعالیت‌هایی او که در زمینه دیپلماسی فرهنگی انجام داده است این روزها بزرگترین مشغله او به شمار می‌رود. 
با او درباره مدیریت فرهنگی و البته شهر کتاب که نمونه موفقی در حوزه مدیریت فرهنگی به شمار می‌رود گفت‌وگویی کرده‌ایم که می‌خوانید:‌

شهر کتاب‌ یک نمونه موفقیت‌آمیز از مدیریت فرهنگی است. فکر ایجاد کتابفروشی‌هایی با این مشخصات و خصوصیات از کجا آغاز شدو در چارچوب مدیریت فرهنگی چه کاستی‌هایی وجود داشت که شمای مدیر به فکر پر کردن آن خلاءها افتادید؟
شهر کتاب ابتدا در سال ۷۴ به عنوان فروشگاه‌های مدرنی که می‌تواند تولیدات فرهنگی به ویژه کتاب را در اختیار شهروندان بگذارد، تاسیس شد. و آن زمان شهرداری تهران هم از این موسسه حمایت کرد. ابتدا فقط در تهران این حرکت انجام شد و الان به شهرهای دیگر هم تسری پیدا کرده است. در مورد فروشگاه‌ها چون من مسئولیتی ندارم باید با آقای فیروزان صحبت کنید اما طی هشت سالی که من در حوزه معاونت فرهنگی و بین‌المللی شهر کتاب بودم فعالیت‌هایی شکل گرفت که من می‌توانم درباره آن توضیح دهم. ایده معاونت فرهنگی که سال ۸۴ تاسیس شد از اینجا شکل گرفت که در دنیای جدید دیگر نمی‌شود کتاب را فقط به عنوان یک کالای فرهنگی عرضه کرد بلکه، باید تقاضای خواندن کتاب در مخاطب ایجاد شود و تولید فرهنگی به عنوان یک اتاق فکر مطرح شود تا تازه بعد کتاب بتواند از این وضعیت استفاده کند. بنابراین معاونت فرهنگی تاسیس شد.در واقع این حرکت ادامه همان فعالیتی بود که در هشت سال دولت آقای خاتمی در کتاب ماه ادبیات و فلسفه داشتم. به آن چند برنامه اضافه شد و حالا به عنوان یک نهاد فرهنگی بین‌المللی کارش را گسترش داده است.

چارچوب کارهایی که در این هشت سال شکل گرفته، بر چه اساسی است؟
نخست مسئله نقد و بررسی کتاب است که در هیچ جای دنیا سابقه ندارد به صورت مستمر در یک روز و ساعت مشخص مطرح ترین آدم‌ها در حوزه خودشان، بیایند و درباره یک کتاب بحث کنند. تا اسفند سال گذشته بیش از هفتصد جلسه برگزار شد بدون این که یک جلسه‌مان تعطیل شود یا با تاخیر آغاز شود. یکی از ویژگی‌هایی که می‌تواند مخاطب را جذب کند، نظم در برنامه و نقشه راهی است که به او نشان دهد به کجا خواهیم رفت. یکی از مشکلاتی که در حوزه کتاب وجود دارد این است که در میان این همه عناوینی که در طول سال منتشر می‌شود خیلی از کتاب‌ها اصلا دیده نمی‌شود. یعنی عدم سیستم توزیع مناسب، نبود نقد جدی کتاب‌های منتشر شده و ... از جمله مشکلاتی است که در این حوزه وجود دارد. بنابراین این نشست‌ها می‌تواند به مخاطب پیشنهاد بدهد که در عرصه ادبیات یا فلسفه یا هنر چه کتاب‌هایی را انتخاب کند.
از سال ۱۳۸۶ که سال کنگره جهانی مولانا بود به علت این‌که در شورای علمی کنگره بودم، دیدم معمولا جنبه تبلیغاتی این نوع کنگره‌ها بسیار بیشتر است. یعنی این که دو روز مهمانانی از خارج و داخل به این کنگره می‌آیند بسیار خوب است ولی این که مردم چگونه در طول سال با موضوع کنگره در ارتباط باشند بسیار مهم‌تر است و باید برای آن فکری کنیم. در گذشته این ارتباط فرهنگی بین مردم و چهره‌های مطرح ادبیات و هنر وجود داشت. مثلا در گذشته در خانواده‌ها شاهنامه‌خوانی و حافظ خوانی بود ولی الان با وجود رسانه‌های جمعی این آداب کم‌رنگ شده و رسانه‌های عمومی ما هم برای ادبیات کلاسیک برنامه مشخصی ندارند. نه در مطبوعات و نه در صدا و سیما. پس چه کار باید کرد که مردم به طور پیوسته ادبیات کلاسیک را بخوانند و ما هم مدام آن را برای مردم توضیح دهیم و تفسیر کنیم و به مردم نشان دهیم غیر از آن لذت زیبایی‌شناسانه چه چیزهایی دیگری می‌توان در میان آثار بزرگان ادبیات کلاسیک جستجو کرد و با چه ذهنیتی سراغ فردوسی، بیهقی، نظامی و ... برویم.
به همین خاطر یک برنامه بیست ساله طراحی کردیم که بر اساس آن چهارشنبه‌ها به ادبیات کلاسیک اختصاص یابد. به همین خاطر از سال ۸۶تا به امروز هر سال را به یک شاعر یا نویسنده اختصاص داده‌ایم و درباره آن صاحب‌نظران بحث می‌کنند. از مولوی شروع کردیم که۶۰ جلسه مولوی‌پژوهی داشتیم و بعد فردوسی، سعدی،  نظامی، عطار، بیهقی و الان هم یک سال است درس‌گفتارهای حافظ در شهرکتاب برگزار می‌شود و از آذرماه درس‌گفتارهایی ناصر خسرو را آغاز می‌کنیم. یعنی از آن برنامه بیست ساله، هشت سال آن گذشته است و چهارصد جلسه درس‌گفتار با حضور صاحبنظران برجسته‌ای برگزار شده که خیلی کم در جاهای دیگر حضور پیدا می‌کنند. و خوشبختانه چون ضبط هم شده یک آرشیو قوی برای آیندگان فراهم شده است.

خب، برآیند این کار چیست؟ منظورم بازتاب این جلسات در میان قشر تحصیلکرده و روشنفکر نیست، برآیند این جلسات در عموم جامعه چیست؟
این جلسات به شکلی طراحی شده که هم عموم و هم خواص بتوانند از آن بهره ببرند. اولا شبکه چهار اکثر این برنامه‌ها را ضبط می‌کند که بعد هم برای مخاطب داخلی و هم خارج از کشور پخش می‌شود. این برنامه‌ها مخصوصا برای کسانی که در شهرستان هستند و امکان حضور در تهران را ندارند مورد استفاده قرار می‌گیرد و بازخوردش را داشته‌ایم. غیر از این، این درس‌گفتارها به صورت فایل‌های تصویری در فروشگاه‌ها عرضه می‌شود و الان خیلی از شهرستان‌ها تقاضا می‌دهند که این فیلم‌ها به شهرشان فرستاده شود. کسانی که می‌خواهند پایان‌نامه بنویسند یک گروه دیگر از کسانی هستند که از این درس‌گفتارها استفاده می‌کنند. می‌خواهم بگویم این درس‌گفتارها چندین اثر عمیق می‌تواند بگذارد. نخست ارتباطی است که مردم با ادبیات کلاسیک برقرار می‌کنند. یعنی حداقلش این است که مردم درست خواندن شعر را از زبان صاحب‌نظران می‌توانند یاد بگیرند.
به طور مثال یکی از بزرگترین نثرنویسان ما در تاریخ ادبیات فارسی بیهقی است. چقدر جامعه با بیهقی سر و کار دارد؟ جز کسانی که دانشجوی ادبیات فارسی هستند و در دانشگاه دو واحد بیهقی می‌گذارند، دیگر کسی بیهقی را کمتر می‌خواند. اما وقتی داستان‌نویس و شاعر و محقق ما آمدند و درباره بیهقی بحث کردند و وجوه آن را مورد بررسی قرار دادند، می‌تواند توجه مردم را به بیهقی جلب کند. مثلا خود اساتید دانشگاه سبزوار به ما می‌گفتند کاری که ما باید می‌کردیم شما انجام دادید و آن‌ها می‌گفتند این درس‌گفتارها چقدر در زنده کردن بیهقی نقش داشته است. اگر ما به طور مرتب بحث کنیم مردم این انگیزه درشان به وجود می‌آید که به سراغ کتاب بروند. چقدر مردم ما ناصرخسرو می‌خوانند؟ ولی وقتی در طول یک سال هر هفته درباره ناصرخسرو حرف زده شود، توجه‌ها به او جلب می‌شود. تولید فکر و اثر فرهنگی ایجاد می‌شود. وقتی ما سفارش می‌دهیم فلان استاد بیاید و درباره ناصرخسرو بحث کند این حرکت منجر به تولید مقاله می‌شود. چند وقت پیش داشتم آثاری را که درباره ناصرخسرو نوشته شده بررسی می‌کردم و دیدم همه کتاب‌ها مربوط به گذشته است. خیلی کم درباره ناصرخسرو کار کردیم.
حتی در مورد شاعران بزرگ‌مان کم‌کاریم ولی این درس‌گفتارها حتی اگر تنها فایده‌اش این باشد که همان جا راجع به این بزرگان حرف زده شود به نظر من کافی است. و این طور هم نیست یعنی این جلسات برای تحقیق و پژوهش بیشتر انگیزه ایجاد می کند.

در این مملکت فرهنگ به وضعیتی دچار شده که اگر از یک عابر بپرسید ناصرخسرو کیست؟ می‌گوید خیابانی است که در آن داروی قاچاق می‌شود خرید. در این سی سال مدیریت فرهنگی آقای محمدخانی، چه کار کرده که این اتفاق برای فرهنگ افتاده است؟
البته من اعتقاد ندارم که در همه زمینه‌ها به این شکل است و ما با کشورهای دیگر متفاوت هستیم. این که مردم عادی ممکن است ناصرخسرو را نشناسند...

اصلا بحث ناصر خسرو به تنهایی نیست. در همین شبکه‌های اجتماعی مثلا وایبر اگر نگاه کنید می‌بینید یک متن احساسی دست چندم خطاب به سرنوشت دست به دست می‌چرخد که در انتهای آن اسم صادق هدایت به عنوان نویسنده آن  ذکر شده است. این به نظرم گرچه در وهله اول خنده‌دار به نظر می‌رسد اما واقعا گریه‌آور است.
اینها بیشتر جنبه طنز دارد.

نه، به هیچ وجه، اتفاقا کاملا هم جدی است. من پیامکی را دیدم که در برگیرنده یک شعر بود با این مضمون که چقدر همه چیز خوب و آرام است و «آب‌ها از آسیاب افتاده است.» آخرش هم نوشته مهدی اخوان ثالث. یعنی فقط یک مصرع از شعر اخوان در این پیامک آمده آن هم با فضایی کاملا متفاوت از آنچه که اخوان سروده است. می‌خواهم بگویم اصلا ربطی به ناصرخسرو ندارد، معاصران هم به این وضعیت دچارند. وقتی شاعری مثل اخوان یا نویسنده‌ای مثل هدایت که جزو پرمخاطب‌ها هستند به این وضع و روز می‌افتند دیگر وای به حال بقیه.
ببینید ما انتظار نداریم که همه افراد یا حتی دانشجویان یا تحصیلکردگان نسبت به همه نویسندگان و شاعران شناخت نسبی داشته باشند. آن کسی که ما از او انتظار داریم در مرحله اول ناصرخسرو را بشناسد و درباره او مطالعه داشته باشد استاد ادبیات فارسی است. که آن باید تولید کند. ما در این زمینه کمبود داریم. مرحله دوم دانشجوی ادبیات فارسی است که باید ناصرخسرو را بخواند و بشناسد و بعد هم کسی که فعالیت ادبی می‌کند. من ضعف را در چند نقطه احساس می‌کنم. یکی این که به نظر من رسانه‌های گروهی ما کم‌کارند. شما ببینید روزنامه‌های ما چند مقاله در طول سال درباره ادبیات کلاسیک منتشر می‌کنند؟ کافی است شما یک ماه یک روزنامه را تحلیل کنید که ببینید سهم ادبیات کلاسیک فارسی یا فلسفه اسلامی در آن چقدر است. جدای از آن بررسی کنید ببینید اگر هم مطلبی هم بوده چگونه ارائه شده است؟ بحث ما چه گفتن و چگونه گفتن است. حالا می‌خواهم مقایسه‌ای انجام دهم که فکر نکنید فقط ایران به این شکل است. ما در بعضی زمینه‌ها به نظرم از بسیاری کشورهای دیگر جلوتریم. این مقایسه برآمده از تجربه‌های عینی من است نه شنیده‌ها. ببینید ما در ایران اگر در خیابان از مردم بخواهیم اسم پنج شاعر بزرگ پارسی را بگویند، اکثرشان می‌توانندآنها را نام ببرند. نه تنها می‌دانند که شعری از آن‌ها هم حفظ هستند.

در نسل جدید هم به نظرتان هست؟
بله. اما بیایید با کشورهای دیگر مقایسه کنید. من در چهار کشور این آزمون را انجام دادم. ایتالیا، روسیه، اسپانیا و سوئد. در ایتالیا می‌دانید که سه تن از شاعران بزرگ‌شان پترارک، هوراس و دانته هستند. من از ده ایتالیایی پرسیدم هشت نفرشان نمی‌دانستند هوراس کیست؟ به نظر من ایران خیلی بهتر از کشورهای دیگر است. در سال گذشته چکامه‌های هوراس به فارسی ترجمه شد و ما نشستی درباره این کتاب داشتیم. یکی از استادان دانشگاه‌های ایتالیا در این نشست حضور داشت و وقتی صد نفر جمعیت را دید که نشسته‌اند گفت اگر در ایتالیا ما این نشست درباره هوراس را برگزار کنیم فکر نمی‌کنم ده نفر هم بیاید. می خواهم بگویم این طور نیست که در ایران آثار کلاسیک را نمی‌خوانند یا آشنایی ندارند. یا مثلا وقتی چندین محقق از کشورهای دیگر به ایران می‌آمدند ما آن‌ها را به آرامگاه سعدی یا حافظ می‌بردیم. در روز به طور متوسط هزار نفر در آرامگاه این شاعران مشغول رفت‌و‌آمدند. شعر می‌خوانند فال می‌گیرند یا درباره او صحبت می‌کنند.
این اتفاق در کشورهای  دیگر نمی‌افتد و به خاطر همین این محققان اصلا شوکه می‌شوند. سال گذشته یک محقق ایتالیایی که حافظ را به ایتالیایی ترجمه کرده مهمان بود. در هتل هویزه اقامت داشت و با تاکسی رفت و آمد می‌کرد. بعد که از ایران رفت شرح سفرش را نوشت و در آن اشاره کرده بود که رانندگان تاکسی در ایران مرتب برایم شعر حافظ می‌خواندند. یعنی این طور نیست که مردم درباره این شخصیت‌ها چیزی ندانند. یا از لحاظ کمی اگر بخواهیم مقایسه کنیم، از مهر ۹۲ تا مهر ۹۳ فکر می‌کنید چند کتاب درباره مولوی در ایران چاپ شده باشد؟ ۱۷۰ عنوان در ۵۰۰ هزار تیراژ. کجای دنیا این اتفاق می‌افتد. ما سالی ۸۰۰ هزار تیراژ از سعدی و ۱ میلیون از حافظ داریم. ممکن است بگوییم مردم فقط دیوان حافظ را می‌خرند اما همین که می‌خرند خوب است. چون بالاخره تولید می‌شود.

خب این وسط یک بحثی وجود دارد. قبل از این که رسانه‌های جمعی شکل بگیرد یا اصلا دولتی به آن معنا شکل بگیرد که دغدغه فرهنگ مثلا داشته باشد، خود مردم برای آن ادبیاتی که آن را ارزشمند را تشخیص دادند، کارکرد تراشیدند. از فال گرفتن تا گرد هم جمع شدن به بهانه خواندن آثار آن‌ها. آیا الان در مدیریت فرهنگی، حکومت، روشنفکران و تحصیل‌کردگان اراده‌ای وجود دارد که در دنیای امروز برای ادبیات کارکرد تعریف کند.
به نظرم یک بخش این است که آثار کلاسیک را بر اساس نیازهای جامعه امروز بازخوانی کنیم. مثلا روانشناسی یکی از نیازهای جامعه ماست. ما در حوزه روانشناسی چقدر می‌توانیم از مولوی کمک بگیریم؟ در حوزه اجتماعی و رابطه مردم با حاکمان شما می‌توانید به سراغ سعدی بروید. در مورد مسئله هویت ایرانی می‌توانید به سراغ حافظ و فردوسی بروید. باید کارکردهای جدیدی تعریف کرد ولی این حرف من بدان معنا نیست که کارکردهای قدیم را کنار بگذاریم.

خب این کارکردهای جدید چه چیزهایی می‌توانند باشد؟
مثلا می توانیم فیلم‌های سینمایی درباره آنها تولید کنیم. امروز به بچه‌ها دیگر نمی‌توانیم با فال و شعرخوانی حافظ را معرفی کنیم باید به سراغ انیمیشن برویم. اینها را مسئولانی که در حوزه دولتی مسئولیت دارند باید پیگیر باشند ولی آن‌قدر گرفتار مسائل روزمره هستند که فرصتی برای پرداختن به این موارد پیش نمی‌آید. البته من اعتفاد دارم که همیشه هم نباید از مسئولان انتظار داشت. در گذشته هم کارهای فرهنگی توسط خود مردم انجام می‌شد. بنابراین خود مردم باید راهش را پیدا کنند. مثلا خود مردم شیراز برای تاسیس مرکز حافظ شناسی کمک کردند یا مردم سبزوار روز اول آبان را به عنوان روز بیهقی قرار دادند. اینها می‌تواند رونق پیدا کند. یعنی مردم هر شهری برای مفاخر استان خود سرمایه‌گذاری کنند. من بارها گفته‌ام که هم مسئولین و هم مردم ما فقط نسبت به بزرگان فرهنگی‌مان احساس افتخار می‌کنند، کمتر نسبت به آن‌ها احساس مسئولیت دارند. مگر این که ناگهان خبر برسد فلان کشور می‌خواهد نظامی را مصادره کند یا مثلا درباره مولوی حرف و حدیث پیش آمده است. در این صورت توجه‌ها جلب می‌شود ولی در غیر این صورت اتفاقی نمی‌افتد. شما ببینید در تاریخ ادبیات یا فلسفه‌مان چه مقدار اندیشمند و متفکر داریم که می‌توانیم امروز از آنها استفاده کنیم. مثلا سهروردی. چرا دنیا بعد از تحقیقات هانری کربن به سهروردی اقبال نشان داد اما هنوز داستان‌نویسان ما کمتر توانسته‌اند از سهروردی استفاده کنند. مدیریت فرهنگی باید کاری کند که نخبگان و نویسندگان ما به سراغ این منابع عظیم بروند، آن‌ها را بازخوانی کنند و ببینند مثلا سهروردی یا عبید زاکانی چه آموزه‌هایی برای انسان امروز دارد؟ چرا امروز کسی سراغ عبید زاکانی نمی‌رود؟

شاید چون عبید زاکانی سانسور می‌شود و دیوان کاملش اجازه انتشار ندارد.
خب آن‌هایی که منتشر می‌شود را می‌توان درباره‌اش بحث کرد. مثلا برای شاعر بزرگی چون جامی چقدر برنامه داشته‌ایم؟ در تاجیکستان برنامه‌های زیادی برای او اجرا شده ولی در ایران هنوز کسی به فکر نیفتاده است. یا امسال یونسکو چهار بزرگداشت برای چهار تن از بزرگان فرهنگ ما گذاشت دریغ از یک نهاد دولتی یا غیردولتی که راجع به این‌ها یک برنامه بگذارد. وقتی نادیده می‌گیرند صدای همه در می‌آید که فلان کس مال ماست، ولی وقتی کاری می‌کنند کسی مسئولیتی نسبت به آن احساس نمی‌کند. امسال یونسکو برای فخرالدین عراقی، نجم الدین کبرا، میرسیدعلی همدانی برنامه بزرگداشت اعلام کرد ولی برنامه‌های اندکی برای آنان اجرا شد.

و از آن طرف هم مثلا برای هزار و یک شب یک کنگره جهانی برگزار می‌شود که اصلا حتی ایران را به آن کنگره دعوت نمی‌کنند.
مجموعا من اعتقاد دارم هم باید کارهای مثبت را ذکر کرد و هم دنبال خلاءها گشت. همه چیز را نباید به گردن دولت انداخت. فرهنگ را باید به خود مردم واگذار کرد.

آقای محمدخانی در دوران اصلاحات شما یکی از مدیران فرهنگی بودید که به خصوص با کتاب ماه خیلی تاثیرگذار بود. این جزو معدود مواردی بود که یک نشریه دولتی توانسته بود چهره‌های نخبه را به خود جذب کند. در هشت سال دولت احمدی‌نژاد اما کنار کشیدید و ادامه ندادید. واقعا چقدر بین دولت و مدیریت فرهنگی رابطه وجود دارد و این دو چقدر بر هم تاثیرگذارند.
نهادهای دولتی اکثر به فکر ارائه بیلان هستند. کمتر دنبال این هستند که ببینند کارشان چقدر تاثیر فرهنگی داشته؟ یعنی مدیران رده بالاتر هم دنبال ارزیابی نیستند. مثلا ما که مجله در می‌آوردیم روی تعدادش همه تاکید داشتند که هشت مجله منتشر می‌شد ولی درباره این که چه تاثیری داشت، خیلی کنجکاو نبودند. به خاطر همین است که نشریات دولتی مخاطب پیدا نمی‌کند. ولی ما که کتاب ماه را شروع کردیم این طور نبود. تا صد شماره هشت مجله کتاب ماه در زمینه‌های مختلف را منتشر کردیم. هر شماره‌ای که در می‌آمد سعی می‌کردم اشکالات خودمان را بررسی کنیم و برای شماره بعد یک گام جلوتر برویم. ما نگذاشتیم نگاه دولتی بر نشریات کتاب ماه حاکم شود. تلاش داشتیم که خود اهل فرهنگ این مجله را دربیاورند به خاطر همین با این که یک اتاق و یک نیرو داشتیم اما صبح تا شب حضور اهل فرهنگ در دفتر نشریه نمایان بود. چون نشریه را از خودشان می‌دانستند. یعنی احساس می‌کردند سردبیر مجله خودشان هستند.

در واقع توانسته بودید اعتماد آن‌ها را جلب کنید.
دقیقا. نکته‌ای که در حوزه فرهنگ خیلی اهمیت دارد این است که یک: شما اعتبار ایجاد کنید و دو: اعتماد. وقتی این دو مولفه رعایت شدند دیگر کار خودش پیش می‌رود.

خب برای این که آن اعتماد ایجاد شود، چه کارهایی باید کرد؟
در وهله اول باید با اهل فرهنگ گفت‌وگو کرد. متاسفانه هم اهل فرهنگ ما و هم دولت‌ها از راه دور به هم شلیک می‌کنند وقتی پای گفت‌وگو با هم می‌نشینند، می‌بینند که خیلی هم با یکدیگر اختلاف ندارند. یعنی در مورد خیلی از مسائل می‌توانند به تفاهم برسند. در این میان طبیعی است که اختلاف سلیقه هم وجود دارد ولی مگر در یک خانواده همه سلیقه‌ها با هم یکسان است؟ من همیشه در کار فرهنگی اعتقاد داشتم که دنبال عیب‌های آدم‌ها یا کتاب‌ها نگردم. ما باید یک نقشه راه دیپلماسی فرهنگی فراهم کنیم. هم در داخل کشور و خارج از کشور ما به این نقشه راه نیاز داریم.
یک: باید گفت‌وگو کرد. ما در کار فرهنگی بدون گفت‌وگو نمی‌توانیم به محصولات دقیقی برسیم. یعنی هم باید دولت با اهل فرهنگ گفت‌وگو کند هم اهل فرهنگ با یکدیگر. این برای جامعه بسیار مایه تاسف است که یک بزرگ اهل فلسفه با یک بزرگ اهل موسیقی، چهل است که همدیگر را ندیده‌اند و تازه در جایی مثل شهر کتاب با هم آشنا می‌شوند. چرا ما این محیط را فراهم نکردیم که صاحب‌نظران شاخه‌های گوناگون علمی و هنری و ادبی با هم گفت‌وگو کنند. من همیشه گفته‌ام فاصله بین دانشکده ادبیات دانشگاه تهران با دانشکده هنرهای زیبا پنجاه متر بیشتر نیست ولی چرا استادان این دو دانشکده در شهر کتاب یکدیگر را بیشتر می‌بینند؟ مشکل ما تنهایی آدم‌ها در ایران است. هر کس پیله‌ای به دور خودش تنیده و دارد کار خودش را می‌کند. دوست هم دارد گاهی با کسی آشنا شود ولی این فرصت برایش پیش نمی‌آید. سیاستی که ما در پیش گرفتیم این است که ارتباط بین این بزرگان را مدام ایجاد کنیم و ببینند چه بده بستان فرهنگی می‌توانند با هم داشته باشند. در خارج از کشور هم همین طور است. یعنی ما این گفت‌وگو را با همه بزرگان اهل فرهنگ کشورهای دیگر هم داریم. نکته دیگری که به نظر من در این دیپلماسی فرهنگی به ما کمک کند مسئله مقایسه و تطبیق است.
ما همیشه در ادبیات و فلسفه‌مان می گوییم حافظ و سعدی و سهروردی و ابن سینا داریم اما ندیدیم دیگران چه چیزهایی دارند و چقدر می‌توانیم این بزرگان را با هم مقایسه کنیم؟ در مقام مقایسه است که می‌توانیم بفهمیم چه چیزهایی می‌شود یاد گرفت و چه چیزهایی می‌شود یاد داد. مشکلات‌مان کجاست. در آینده چه کاری می‌توانیم بکنیم. پس ما سعی کردیم ادبیات‌مان را به صورت تطبیقی به دیگران معرفی کنیم. چون شما الان بیایید بگویید می‌خواهیم زبان فارسی را گسترش دهیم؟ کی استقبال می‌کند؟ ولی ما یک طراحی ده ساله کردیم از سال ۱۳۹۱ تا سال ۱۴۰۰ که هر سال سعدی را با یکی از بزرگان کشورهای دیگر مطرح کنیم. بسیار موفقیت آمیز بود. اول سعدی را با پوشکین در تهران و مسکو گذاشتیم، الان هم سعدی و سروانتس را داریم که در اسپانیا یک دانشگاه برای دو روز برنامه معرفی سعدی گذاشته است. اگر ما از یک کشور دیگر می‌خواستیم که همایش سعدی برگزار کنند ممکن بود به سختی آن را قبول کنند اما آن طرف مقابل وقتی می‌بیند شاعر خودش هم هست استقبال می‌کند. باید بین بزرگان گذشته‌مان هم گفت‌وگو ایجاد کنیم. خوشبختانه این برنامه دارد به خوبی انجام می‌شود. 
نکته دیگری که در دیپلماسی فرهنگی می‌تواند مهم باشد این است که هم اهل فرهنگ‌مان و هم اهل سیاست‌مان بیشتر می‌خواهند به دیگران یاد بدهند. یعنی همه می‌گویند ما پیام خیلی بزرگی داریم و دیگران باید بیایند و پیام ما را بشنوند اما اگر ما فقط دنبال یاد دادن باشیم موفق نیستیم. در برخورد با دیگران هم باید یاد بدهیم هم یاد بگیریم. ما سعی کردیم در کار فرهنگی هم یاد بدهیم هم یاد بگیریم. یک نکته دیگری که ادامه همین ماجراست این است که ما در شهر کتاب همیشه شنیدن را بر گفتن مقدم می‌داریم. یعنی حتی کمتر می‌آییم بگوییم چه کارهایی انجام داده‌ایم چون معتقدیم خود کار باید بگوید چه تاثیراتی داشته‌ است. سکوت ما در کار فرهنگی بیشتر موثر است تا حرف زدن. نکته سوم این است که ما داشته‌های خود را مرتب بازخوانی و ارزیابی دوباره کنیم. هیچ کدام اینها مطلق نیست. از حافظ گرفته تا دیگران. بر همه این‌ها نقد وارد است و با بازخوانی می‌توان آن‌ها را مطرح کرد.