شبها آنقدر غرق اخبار و کلیپ ها می شوم که هانیه با پوزخند می گوید: بابا! باز هم رفتی تو گوشی؟! پس کی بازی کنیم؟! اشاره می کنم نزدیک بیاید، با لبخند جمله آهنگین همیشگی را با صدای پیرمردی رازآلود در گوشش نجوا می کنم: «چیزهایی هست که باید بنویسم!».
می خندد و از گوشی فاصله می گیرد. نمی خواهم بویی ببرد از داستان مدرسه شاهد اردبیل، نمی خواهم تصویری از ضد شورش و اشک آور و باتون ببیند، نمی گذارم چیزی از شعارهای بچه مدرسه ای ها بشنود و به فکر برود که اینها چه می گویند و چرا می گویند و بعد سئوال پیچم کند با سئوال هایی که خودم هم جوابش را درست نمی دانم!
صبح ها قبل نماز فیلترشکن ها خلوتند و باز غرق گوشی می شوم، منتظر پیام و بیانیه ای مهم هستم که صادر نمی شود! بیانیه ای از مسوولان نظام که ریشه بحران جاری را درست بشناسد و درمانی عاقلانه تجویز کند، دور از های و هوی و ادبیات بنزین پاش علم الهدی و احمد خاتمی! هنوز هم در حیرتم چرا دلسوزان عاقل خود را درست نمی شناسند؟! چرا متوجه نیستند به جای بیعت های خیابانی و سپردن تریبون به مداحان بی خبر از فرهنگ و سیاست و جامعه، حالا وقت اعتماد به نخبگان مردمی و منصف و عقل مدار است؟! چرا در ترجیح عماد افروغ و رضا امیرخانی و محمدرضا زائری به حسن عباسی و رائفی پور و پناهیان هنوز دچار تردید هستند؟!
جوابی نمی یابم و به نماز می ایستم. بعد نماز تحمل آدم زیاد می شود برای فحش شنیدن. دایرکت ها را می خوانم و در جواب توهین و فحش های برخی تندروهای متعصب، فقط ایموجی «گل سرخ» و «تشکر» ارسال می کنم. یاد نوجوانی خودم می افتم که در مجلس سالگرد مهندس بازرگان، وقتی با تحریک و شعار چند نفر سخنرانی «مقصود فراستخواه» نیمه تمام ماند، با آرامش رو به جمع معترضان کرد و گفت: اجازه بدهید به احترام مهمانانی که آمده اند بنده نیم ساعت حرف بزنم، بعد هم شما یک ساعت حرفتان را بزنید و ما گوش کنیم!
اجازه ندادند و تریبون را گرفتند. دروغ چرا، من دبیرستانی کم عقل هم که نه بازرگان را می شناختم و نه فراستخواه را و نه چیزی از آنها خوانده بودم، خوشحال بودم که حرفهای ضد اسلام و انقلاب سخنران را نشنیده ام!
این روزها پشت کامنت ها و دایرکت های سرشار از هیجان و قضاوت برخی دوستان دو آتشه، تصویر نوجوانی خودم را می بینم که نادانسته و ناخوانده و متعصبانه، دنبال قضاوت بودم و هرگز شجاعت اعتراف و عذرخواهی نداشتم! از نظرات تند و بی ادبانه برخی دوستان جوان نباید ناراحت شد که اقتضای سن و فهم شان همین است، اما نظام سیاسی حاکم بر کشوز هم سن ما است و دیگر مجالی برای رفتار کودکانه و هیجانی ندارد. بغض بیخ گلویم را می گیرد وقتی لحن تحقیرآمیز و کلام پرتناقض و دور از واقعیت برخی مسئولان نسبت به شخصیت معترضان و تحلیل ریشه های بحران جاری را می بینم و می شنوم!
دیر شده است، مطالعه آخرین مصاحبه فراستخواه را نیمه تمام می گذارم و دخترم را برای صبحانه بیدار می کنم. باید همین اول صبح بابت کنسل بازی دیشب عذر خواهی کنم و در اولین فرصت جبرانش کنم!