کد خبر: ۳۲۳۶۶
تاریخ: ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۹
علی اسفندیاری ملقب به نیما یوشیج یکی از برجستهترین چهرههای ادبیات معاصر ایران است که توانست با ایجاد تحول در شعر سنتی و کلاسیک فارسی شعر نو را پایهگذاری کند.
به گزارش محیانیوز،علی اسفندیاری در بیست و یکم آبان سال ۱۲۷۶ در روستای «یوش» از توابع نور استان مازندران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، خانزاده و مادرش طوبی از خاندانی هنردوست و اهل علم بود. علی تا دوازده سالگی همراه با خانواده در میان قبائل کوهستانی و چادرنشینان بسر برد. خودش در اینباره میگوید: «زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق و قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم دور آتش جمع میشوند...»
خانهشان کنار مدرسه «دارالشفاء» درست روبه روی مسجد شاه قرار داشت. حیاط بزرگی داشتند و پدرش کشاورز و گلهدار بود. ابراهیم خان جز تار زدن و شکار تفریح دیگری نداشت. وقتی در دشتهای سرسبز کنار گله بود، به علی سوارکاری و تیراندازی میآموخت. خط زیبایی هم داشت و شبها به علی سیاق یاد میداد. مادرش حکایاتی از «هفت پیکر» نظامی و غزلیاتی از حافظ را که از بر بود، به گوش علی میخواند. علی در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی نام خود را «نیما» گذاشت که اسم یکی از اسپهبدان مازندارن بود.
نیما دوران تحصیلات ابتدایی را مدرسه حاج حسن رشیدیه به نام «حیات جاوید» گذراند و بعدها برای یادگیری زبان فرانسه در مدرسه «سن لوئی» نامنویسی کرد و به تحصیلات خود ادامه داد. او درباره دوران تحصیلش میگوید: «من در مدرسه خوب کار نمیکردم، فقط نمرات نقاشی به دادم میرسید؛ اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا، شاعر بنام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت.» نظام وفا معلم نیما بود که نیما علاقه زیادی به او داشت و بعدها برای او شعری هم سرود.
نیما در روزهای آغازین جوانی دلبسته دختری شد که همین دلباختگی شعر او را بیشتر شکوفا کرد؛ اما به دلیل اختلاف مذهبی که با دختر داشت، به ناچار پیوندی میان آن دو صورت نگرفت. بعد از این ناکامی در عشق او به میان خانواده و قبایل کوهستانی بازگشت. روزی دختری کوهستانی به نام صفورا را در چشمه درحال آبتنی دید و از این منظره شاعرانه و مهیج الهام گرفت و منظومه جاودان «افسانه» را سرود. صفورا دختری لطیف با ذوق شاعرانه بود و توانست با زمزمههای عاشقانه خود بهتدریج در روح، فکر و شخصیت نیما نفوذ کند و ذهن او را به سوی طبیعت زیبا هدایت کند. از این زمان به بعد شیوه کار و تفکر نیما تغییر کرد و گفتهها و نوشتههایش رنگ دیگری به خود گرفت. او در سرودههایش از طبیعت الهام میگرفت و مظاهر حیات را با آن در میآمیخت.
پدر نیما تمایل داشت که فرزندش با صفورا ازدواج کند؛ ولی صفوار حاضر نشد زندگی کوهستانی را رها کند و به شهر بیاید، به همین دلیل این دو از هم جدا شدند و دیگر هرگز همدیگر را ندیدند. این شکست نیما را بسیار غمگین کرد و برای رهایی از فکر و خیالهای عاشقانه به درس و تحقیق و مطالعه روی آورد. او بیشتر وقتش را در حجره چای فروشی حیدرعلی کمالی، شاعر نامدار میگذارند و در آنجا اشعار ملک الشعرای بهار، علی اصغر حکمت و دیگر شاعران عصر خود را میخواند و برای آینده مهیا میشد. خواندن مثنوی مولانا تاثیر زیادی در روح نیما گذاشت و او را به عرفان علاقهمند کرد که بسیاری از اشعار سمبلیک نیما نشانهای از همی تأثیر است.
نیما در سال ۱۳۰۵ هجری شمسی پدرش را از دست داد. او در همان سال با عالیه جهانگیر که خواهرزاده میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل بود، ازدواج کرد و از او صاحب یک فرزند پسر به نام شراگیم شد. نیما در سال ۱۳۰۹ به آستارا رفت و در دبیرستان «حکیم نظامی» مشغول به تدریس درس ادبیات شد. او در سال ۱۳۱۸ عضو هیئت تحریریه «مجله موسیقی» شد و تا سال ۱۳۲۰ در این سمت باقی ماند. «ارزش احساسات» اثری است که از نیما در این مجله به چاپ رسیده است.
جلال آل احمد، دوست وفادار نیما درباره او میگوید: «هر وقت با او باشید، اصرا دارد که شما را با خودش به مازندارن ببرد. نه مازندارنی که کنار دریای خزر و در دامنه البرز لم داده است و جنگلهای مه گرفته خود را به آفتاب داده است، مازندرانی که از دوران جوانی به یاد دارد. مازندرانی که در خیال خودش برای شما میسازد و از «افسانه» پیداست که چه خاطرات عمیقی از آنجا دارد.»
نیما سرانجام در شب سیزدهم دی سال ۱۳۳۸ شمسی در محله شمیران تهران و در خانهای که پس از سالها تلاش ساخته بود، به دلیل بیماری ذاتالریه چشم از دنیا فروبست. پیکرش را ابتدا در امامزاده عبدالله تهران و بعد در حیاط خانهاش در یوش به خاک سپرده شد، هرچند به گفته پسرش شراگیم یوشیج هرگز جنازه نیما به یوش برده نشد.
شعر و شاعری
نیما در عرصه شعر فارسی یک نوآور انقلابی است. او با مجموعه تاثیرگذار «افسانه» که مانیفست شعر نو بود، انقلابی در شعر کلاسیک فارسی پدید آورد. اگرچه بسیاری از شعرای سنتی پایبند به عروض و سبک شعری قدما اشعارش را در ابتدا نپذیرفتند و او را مورد تمسخر و کنایه قرار دادند و حتی نیما را به مرگ تهدید کردند، میتوان گفت تمام جریانهای اصلی شعر ماصر فارسی وامدار این انقلاب و تحولی است که نیما در عرصه شعر به وجود آورد. نام شعر نو را اولین بار خود نیما روی اشعارش گذاشته بود.
برای اولین بار «عشقی» قسمتی از شعر «بیرقها و لکهها» را در روزنامه «قرن بیستم» چاپ کرد و چندی بعد نام نیما با انتشار قطعه «ای شب» در روزنامه «نوبهار» بر سر زبانها افتاد. اشعار نیما با اوزان بیبند و بار برای همه قابل فهم نبود و به همین لیل بسیاری از خوانندگان از سمبلهای موجود در شعرش سر در نمیآوردند و زیباییهای شعرش را درک نمیکردند.
نیما درباره سبک سرودن خود میگوید: «وزن باید پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات ما باشد، همانطور که حرف میزنیم، شعر باید بیان کند. یک مصراع یا یک بیت نمیتواند وزن را به وجود بیاورد؛ بلکه چندین مصراع با اشتراک هم قادر به ایجاد وزن هستند. به این ترتیب مردان منصف بعد از من خواهند دریافت که من با وزن چه هارمونی مخصوصی را برای شعر ایجاد کردهام.» تلاش نیما برای تغییر دیدگاه سنتی شعر فارسی بود و این تغییر محتوا را هم ناگزیر از تغییر فرم و آزادی قالب میدانست. این آزادی در فرم و قالب را که نیما به وجود آورد، در اشعار شاعرانی مثل مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و منوچر آتشی به اوج خود رسید.
منظومه «قصه رنگ پریده» نخستین اثر منظوم نیمایی است که در قالب مثنوی سروده شده است. او در سال ۱۳۰۱ مجموعه شعر «افسانه» را با امضای نیما به چاپ رسانید و این اثر را به استادش نظام وفا تقدیم کرد. از دیگر آثار نیما میتوان به «منظومه نیما»، «خانواده سرباز»، «ای شب»، «مانلی»، «افسانه و رباعیات»، «ماخ اولا»، «شعر من»، «شهر شب و شهر صبح»، «ناقوس قلم انداز»، «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، «آب در خوابگه مورچگان»، «مانلی و خانه سریویلی»، «داستان مرقد آقا»، «داستان کندوهای شکسته»، «آهو و پرندهها»، «توکایی در قفس»، «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان»، «تعریف و تبصره»، «حرفهای همسایه»، «مقدمه خانواده سرباز»، «نامه به شین پرتو»، «شعر چیست؟»، «یک دیدار»، «دنیا خانه من است»، «نامههای نیما به همسرش عالیه جهانگیر»، «کشتی توفان»، «نامههای نیما به برادرش»، «درباره جعفرخان از فرنگ آمده» و... اشاره کرد.
در انتهای این مطلب یکی از اشعار زیبای نیما یوشیج تقدیم به شما کاربران گرامی خواهد شد:
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب بچشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم میشکند
نازک آرای تن ساقه گلی
که بجانش کِشتَم
و بجان دادمش آبای دریغا! به برم میشکند
دستها میسایم تا دری بگشایم
بر عبث میپایم که به در کس آید
در و دیوارِ بهم ریختهشان
بر سرم میشکند
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در میگوید با خود:
«غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند...»