آخرین رهبر اتحاد شوروی کمونیستی در ۹۱ سالگی درگذشت

بیمارستان مرکزی بالینی مسکو در بیانیه‌ای اعلام کرد گورباچف پس از دوره‌ای از بیماری طولانی درگذشته است، اما جزئیات دیگری در این باره بیان نکرد.

گرچه گورباچف کمتر از هفت سال در قدرت بود، اما رشته‌ای تغییرات تکان‌دهنده را برانگیخت. اما این تغییرات به سرعت از او پیشی گرفتند و به سقوط دولت خودکامه شوروی، آزاد شدن کشورهای اروپای شرقی از سلطه روسیه و پایان ده‌ها رویایی هسته‌ای شرق و عرب انجامیدند.

سقوط او  تحقیرآمیز بود. قدرت او در نتیجه یک اقدام به کودتا بر ضد او در ماه اوت ۱۹۹۱ به طور بازگشت‌ناپذیری از دست رفت و او ذر ماه‌های آخر عمر سیاسی‌اش شاهد اعلام استقلال یکی پس از دیگری جمهوری‌های تشکیل‌کننده اتحاد شوروی بود تا زمانی که در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ استعفا داد. خود اتحاد شوروی هم یک روز بعد به طاقچه فراموشی سپرده شد.

گورباچف یک چهارم قرن پس از سقوط شوروی، گورباچف در مصاحبه‌ای گفت استفاده گسترده از زور را در تلاش برای در کنار هم نگهداشتن USSR (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) مد نظر قرار نداده بود.

او گفت: «کشور تا دندان مسلح بود. اینکار فورا کشور به آستانه جنگ داخلی می‌کشاند.»

بسیاری از این تغییرات، از جمله تجزیه اتحاد شوروی،  هیچ شباهتی به دگرگونی مورد نظر گورباچف هنگام رسیدن به رهبری شوروی در مارس ۱۸۸۵ نداشت.

اما او در پایان حکمرانی‌اش در فرونشاندن طوفانی که برانگیخته بود، ناتوان ماند.

با این حال گورباچف ممکن است تاثیر بزرگتری بر نیمه دوم قرن بیستم بیش از هر چهره سیاسی داشته باشد.

گورباچف در سال ۱۹۹۰ به خاطر نقش در پایان دادن به جنگ سرد جایزه صلح نوبل گرفت و سال‌های پایانی عمرش را به گردآوری القاب و افتخارات از هر گوشه‌ای از جهان گذراند. با این حال، او در وطنش به طور گسترده‌ سرزنش می‌شد.

روس‌ها او را مسئول فروپاشی اتحاد شوروی می‌دانستند-ابرقدرتی زمانی هولناک که قلمروش به ۱۵ کشور جداگانه تجزیه شد. متحدان پیشینش او را تنها گذاشتند و او را به بز بلاگردان مشکلات کشور بدل کردند.

نامزد شدن او برای مقام رئیس‌جمهوری در سال ۱۹۹۶ به یک جوک ملی بدل شد و کمتر از یک رصد رای‌دهندگان به او رای دادند.

او در ۱۹۹۷ مجبور شد در یک آگهی تلویزیون برای «پیتزا هات» شرکت کند تا برای بنیادهای خیریه‌اش پول کسب کند.

یکی از حامیان سابق گورباچف به شوخی گفت:‌«او در این آگهی باید یک پیتزا را بر می‌داشت به ۱۵ برش تقسیم می‌کد، گویی که کشور ما را تقسیم کردهاست و بعد نشان دهد چگونه می‌توان دوباره آنها را کنار هم گردآورد.

گورباچف هرگز قصد نداشت سیستم شوری را ویران کند. آنچه او می‌خواست این بودکه آن را بهبود بخشد.

گورباچف در آغاز به دست آوردن قدرت کمپینی را برای پایان بخشیدن به رکود سیاسی و اقتصادی با استفاده از «گلاسنوست» گشودگی آغار کرد تا کمکی برای رسیدن به پروسترویکا یا احیا باشد.

او در خاطراتش می‌نویسد که مدت‌ها از این موضوع احساس نومیدی می‌کرد که در کشوری با منابع طبیعی فراوان دهها میلیون نفر در فقر زندگی می‌کنند.

هنگامی که او گلاسنوست را آغاز کرد، هر حرکتی به حرکت دیگر انجامید: او زندان سیاسی را آزاد کرد، به مناظره آزاد و انتخاابات دارای چند نامزد را امکانپذیر کرد، به مردم کشورش آزادی مسافرت داد، سرکوب مذهبی را متوقف کرد، سلاح‌های هسته‌ای را کاهش داد، پیوندهای نزدیکتری با غرب ایجاد کرد و در مقابل سقوط رژیم‌های کمونیست در دولت‌های اقماری اتحاد شوروی مقاومت نکرد.

اما نیروهایی که او آزاد کرد به سرعت از کنترلش خارج شدند.

تنش‌های قومی برای مدت طولانی سرکوب‌شده سر برآوردند و جنگ و ناآرامی در مناطق مشکل‌آفرین مانند منطقه قفاز جنوبی شروع شد. اعتصابات و  ناآرامی‌های کارگری که با افزایش قیمت‌ها و کمبود کالاهای مصرف همراه شدند.

گورباچف در یکی از نقاط تاریک دوران کاریاش دستور سرکوب جمهوری‌های سرکش بالتیک در اوائل سال ۱۹۹۱ را صا در کرد.

خشونت حاصل باعث شد بسیاری از روشنفکران و اصلاح‌طلبان بر ضد او برانگیخته شوند. انتخابات رقابتی نیز گروهی جدیدی از سیاستمداران پوپولیست را تولید کرد که سیاست‌ها و قدرت گورباچف را به چالش کشیدند.

در راس این افراد دست‌پرورده سابق خودش و دشمن بعدی‌اش، بوریس یلتسین بود که نخستین رئیس‌جمهور روسیه شد.