اما آنچه شوک چینی به روابط با جمهوری اسلامی را در پی داشت، امضای پکن پای دو بیانیه پایانی نشست سران چین و عربستان و نشست سران چین و شورای همکاری خلیج فارس درخصوص ضرورت احترام به حاکمیت کشورها و پایبندی ایران به تداوم همکاری با آژانس بود. که واکنش معاون سیاسی رئیسجمهور ایران را به دنبال داشت. محمد جمشیدی به چینیها یادآوری کرد که این ایران بود که با تروریسم در منطقه جنگید و عامل ثبات و امنیت در منطقه است. اما در بند ۱۲ بیانیه مشترک رئیسجمهور چین و سران شورای همکاری خلیج فارس که روز جمعه در ریاض برگزار شد نکته قابل تامل و در عین حال هشدار دهندهای آمده است: رهبران از تمامی تلاشهای مسالمتآمیز شامل ابتکارها، پیشنهادهای امارات برای رسیدن به راهکار صلحآمیز برای حل مساله سه جزیره تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی، از راه مذاکرات دوجانبه بر مبنای قوانین بینالمللی حمایت میکنند.
دیگر واکنشهای رسانهای و افکار عمومی نیز حول محور جفای چین به ایران در نوسان بوده که نشانه مجددی از حساسیتها نسبت به تعاملات خارجی ایران با قدرتهای بزرگ است که پیشتر و در هنگام مطرح شدن توافق ۲۵ ساله ایران و چین عرصه سیاسی و اجتماعی را دستخوش واکنشهای موافق و عمدتا مخالف کرد. تصور عمومی و شاید بخشی از تحلیلگران ایرانی آن بود که اساس سیاست خارجی چین تعادل بین بازیگران منطقهای است، اما آنچه در سفر شی به ریاض شاهدش بودیم، بیمحابا بودن چین برای رفتن به سمت سیاست خارجیای بود که نشانی از موازنه بین بازیگران رقیب در آن هویدا نبود. حال که سفر سه روزه شی جینگ پینگ به ریاض باعث ایجاد واکنشهای دوباره شده است، طرح چند پرسش حائز اهمیت است. آیا ادراک ایران مغایر با واقعیتهای روابط با چین بوده است؟ نگاه چینی به نظام بینالملل تا چه حد منطبق بر نگاه ایرانی به نظم و نظامات بینالمللی است؟ پاسخ به این دو پرسش میتواند شوک چینی را قابل فهمتر کند.
واقعیتهای اقتصادی روابط
با وجود اینکه روابط ایران و چین به قدمت راه ابریشم است و در سالهای اخیر به سطح بیسابقهای از تعاملات تجاری و دیدارهای سطح بالای سیاسی رسیده است و چین یکی از اصلیترین خریداران نفت ایران به خصوص در دوره تحریمها بوده است، اما میزان همگرایی سیاسی در حال شکلگیری به هیچ وجه منطبق با واقعیتهای اقتصادی در روابط دو کشور نیست. تجارت ۲۰میلیارد دلاری ایران و چین در تجارت خارجی ۶ تریلیون دلاری چین در سال ۲۰۲۱ گویای بسیاری از واقعیتهای موجود است. شرکای بزرگ و اصلی تجاری چین که شامل ژاپن، آمریکا، اتحادیه اروپا، منطقه اداری ویژه هنگکنگ، اتحادیه کشورهای آسیای جنوب شرقی، کرهجنوبی، استرالیا، روسیه و کانادا نیز نشاندهنده بخش دیگری از واقعیتهای اقتصادی چین به عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهانی با تولید ناخالص داخلی نزدیک به ۱۸ تریلیون دلاری است.
در سال ۲۰۲۱ تجارت چین با روسیه ۱۳۰میلیارد دلار، چین با آمریکا ۶۸۲میلیارد دلار، چین با هند ۱۲۵میلیارد دلار، چین با ژاپن ۳۵۰میلیارد دلار و... بوده است. حتی تجارت چین با عربستان نیز چند برابر ایران بوده و در سال ۲۰۲۱ به مرز ۹۰میلیارد دلار رسید. مضاف بر اینکه ریاض بیش از یکچهارم نیاز نفتی پکن یعنی نزدیک به ۲۸درصد را تامین میکند. طبیعی است که با وجود این حجم تجارت به خصوص با توجه به اقتصاد در تحریم ایران و پایداری نظام تحریمهای ایالت متحده، تهران جایگاه مهمی در رویکرد اقتصاد محور چین در سطح جهان و در روند رو به گسترش روابط به سمت خلیج فارس ندارد و همسویی سیاسی مجالی برای همسویی اقتصادی و تبدیل شدن به یک گرانیگاه روابط را پیدا نخواهد کرد. بخش تعیینکننده استراتژی کمربند-راه چین و حضور در مناطق استراتژیک و آبراهههای مهم به عنصر اقتصاد و تجارت برمیگردد که زمینه را برای نفوذ سیاسی و نظامی چین فراهم میکند.
برخی از تحلیلگران روابط بینالملل معتقدند که هدف بلندمدت چین در خاورمیانه حداکثرسازی مزایای سیاسی، نظامی و اقتصادی همزمان با کاهش مزایا و فرصتهای کوتاهمدت بازیگران رقیب است. اما این اهداف بلندمدت از طریق نوعی از سیاست خارجی بهشدت سکولار، غیرایدئولوژیک و معاملهگرایانه یا بدهبستان محقق میشود. بنابراین هر کشوری که بهای بیشتری پرداخت کند، چین نیز آغوشش را برای روابط عمیقتر بازخواهد کرد. از این رو روابط معاملهمحور و کوتاهمدت به سادگی چراغ یک اتاق میتواند خاموش و روشن شود. در چنین فضایی نباید از سفر رئیسجمهور چین به عربستان یا امضای قرارداد گازی با قطر آنهم در میدان مشترک با ایران دچار شوک شد و دست به گلایه زد و چین را متهم به دور زدن ایران کرد. در واقع در یک نظام بینالملل منافع محور مبتنی بر بده-بستان جایی برای گلایه و شکایت نیست و هنر دیپلماسی و سیاست ورزی آن است که زمینه حداکثرسازی منافع در یک جهان سیال و پرآشوب را فراهم کرد.
نگاه چینی به روابط بینالملل
دومین متغیری که باید در روند پاسخ به واقعیتهای روابط ایران و چین به آن پاسخ داد و روابط را بر آن مبنا تنظیم کرد، فهم چینی روابط بینالملل و نگاه پکن به نظام بینالملل و مساله تغییر در نظم و نظامات لیبرال به رهبری ایالات متحده و متحدان آن است. اهمیت قدرتیابی چین در سیاست بینالملل به دو دسته کلی از نظریات روابط بینالملل شکل داده است. نظریاتی که برمسالمتآمیز بودن ظهور چین و تداوم ثبات در روابط آن با ایالات متحده به عنوان هژمون تاکید دارد و دوم نظریاتی که چالش زا بودن ظهور چین و رقابت، تنش و شکنندگی روابط آن با آمریکا را در کانون توجه دارد. استدلال نظریاتی که ظهور چین را مسالمتآمیز میداند مبتنی بر چند گزاره دقیق است: اینکه ایالات متحده در موقعیت هژمونیک کاملا متفاوتی با قدرتهای هژمون پیشین قرار دارد. نظم بینالمللی نیز به گونهای کاملا متفاوت با گذشته معماری شده است و به لحاظ سیاسی بسیار سازمان یافتهتر از نظمهای پیشین است و در آن طیف وسیعی از بازیگران از منافع آن سود میبرند.
همچنین انقلاب هستهای جنگ بین قدرتهای بزرگ را غیرمحتمل کرده است. بنابراین جنگ به عنوان ابزار و مسیر اصلی برهم زدن نظم تعریف شده موجود که سابق بر این قدرتهای در حال ظهور ناگزیر از توسل به آن به منظور تثبیت جایگاه خود به عنوان قدرت بزرگ بودند با بن بست مواجه کرده است. بر مبنای چنین استدلالی چین حتی اگر به دنبال تغییر در نظام بینالملل کنونی باشد، به دنبال بازی در درون ساختار و اعمال تغییرات مدنظر خود است و اساسا بازیگر ضد ساختار و برهم زننده بازی نیست. در چنین فضایی است که فهم دقیق ماهیت بازیگری چین در نظام بینالملل عنصر تعیینکنندهای در چگونگی تنظیم روابط خارجی با بازیگری چون چین است. بر این مبناست که اگر واقعیتهای اقتصادی روابط با چین و فهم چینی از روابط بینالملل را به خوبی درک کنیم، آنگاه انتظاراتمان از روابط نیز مبتنی بر واقعیتهای عینی خواهد بود و طبیعتا دچار غافلگیری، شوک و ناامیدی از رفتار بازیگرانی چون چین نخواهیم شد.