درخواست طلاق به خاطر عروسک‌ بازی همسر

این بار پس از ورود به حیاط مجتمع خانواده در بین آن‌همه جمعیت و هیاهو اولین چیزی که توجه من را جلب کرد، حضور یک دختر نوجوان که از چهره‌اش مشخص بود تقریبا ۱۳ یا ۱۴ سال بیشتر ندارد، بود که دقیقا در نزدیکی بوفه دادگاه با قد کوتاه و کیف کوله‌پشتی عروسکی ایستاده بود و پسری جوان با قدی نسبتا بلند و ته‌ریش و یک پیراهن سفید بر تن در حدودا یک‌متری این دختر جوان به او خیره شده بود و مدام داشت به مادرش که نزدیک او بود، می‌گفت این لقمه تو و خواهرت بود، تو من را بدبخت کردی؛ وگرنه من اصلا آدم ازدواج‌کردن نبودم.

این‌قدر به من گفتی که من مجبور شدم قبول کنم. این حرف‌ها گفت‌وگوی این پسر جوان تقریبا ۲۶ساله بود که توجه من را جلب کرد. جلو رفتم و پرسیدم ماجرا چیست. پسر جوان به اسم نوید گفت: چی بگم آقا برو از یگانه بپرس تا بهت بگه چه کارا می‌کنه که منو خسته کرده. برو ازش بپرس چرا آن‌قدر بچه‌بازی از خودش درمیاره. آخه کسی که ازدواج کرده باید عروسک‌بازی کنه؟ باید بره شهربازی؟ باید با بچه‌ها خاله‌بازی کنه؟ من ازدواج کردم به این فکر که زندگی خوبی داشته باشم از سر کار میام همسرم همه چیزش آماده باشه؛ اما الان برعکس شده من همه کارا رو می‌کنم! در ادامه نوید گفت: یگانه اون دختر خانم اونجا کنار بوفه وایستاده. همونی که کوله‌پشتی عروسکی داره.

اون زن من هست که تازه چند وقت پیش ۱۴ سالش شده. با تعجب گفتم خود شما چند سالتونه؟ نوید گفت من هم چند ماه دیگه ۲۶ سالم می‌شه. در همین بین مادر یگانه و مادر نوید با هم گفتند این کار را ما کردیم و اشتباه کردیم. ما هرگز فکر نمی‌کردیم سرنوشت بچه‌هامون به اینجا برسه، وگرنه این کارو نمی‌کردیم.

الانم چیزی نشده منتها نوید کمی عجله داره و می‌گه این رفتارهای یگانه اذیتش می‌کنه. ان‌شاءالله که طلاق نمی‌گیرند و خوب می‌شه وضعیت زندگی‌شون! یگانه که گفت‌وگوی ما را دید، آمد نزدیک و گفت: آقا ما دخترخاله پسرخاله هستیم و تقریبا دو ماه دیگه می‌شه یک سال که عقد کردیم. منتها من نمی‌فهمم اینجا اصلا چی‌کار می‌کنم. آقا شما بگو این کار من بده که من دوست دارم شب‌ها کنار عروسک‌هام بخوابم و این کار من باعث شده نوید به من حرف‌های بدی بزنه و منو مسخره می‌کنه!

نوید پس از این حرف‌ها ادامه داد و با لحن حق‌به‌جانبی گفت: بله که می‌گم. آقا باورتون می‌شه این حرف‌ها مال یک دختر متأهل باشه؟ اصلا منم مشکلم همینه، آخه یگانه تو خونه وقتی من می‌رم پیشش ول می‌کنه می‌ره تو اتاقش عروسک‌بازی می‌کنه یا می‌شینه کارتون نگاه می‌کنه. اصلا نمی‌فهمه من چی می‌گم. هرچی بگم متوجه نمی‌شه. من تو یه دنیا هستم یگانه تو یک دنیای دیگه. با تعجب گفتم خب چرا قبول کردین که با هم ازدواج کنید؟ مگه شما از پیامدهای کودک‌همسری آگاه نیستین. رفتارهای یگانه خیلی طبیعی است.

در همین بین بود که ناگهان برگه ابلاغیه را مادر نوید نشان داد و گفت فکر کنم الان دیگه دادگاهشون شروع بشه. می‌شه شما ما رو تا شعبه همراهی کنید آخه نمی‌دونیم تو کدوم طبقه است. برگه ابلاغیه رو گرفتم و راهی شعبه شدیم. وقت رسیدگی در شعبه‌ای بود که در طبقه اول اتاق سوم سمت راست قرار داشت. در مسیر تا خود شعبه حرف زدیم و به محض ورود به شعبه مدیر دفتر با تعجب گفت چه خبره اینجا چرا این‌همه سروصدا می‌کنید.

مگه اومدین مهمونی. اینجا دادگاه است چرا ‌همه با هم اومدید. فقط زوج و زوجه، بقیه بیرون که ناگهان قاضی پرونده صدا رو شنید و گفت وقت رسیدگی ساعت ۱۰ رو بگید با خانواده بیان داخل. وارد اتاق شدیم. یگانه و مادرش در یک سمت نشستند و نوید و مادرش هم در یک سمت دیگر. قاضی پس از مطالعه دادخواست با تعجب رو به مادر یگانه کرد و گفت چرا این دختربچه ۱۴ساله رو شوهرش دادی خانم؟

مادر یگانه با نگاهی به مادر نوید گفت آقای قاضی واقعیتش اینه که خواهرم از زمانی که یگانه به دنیا اومد، بهش می‌گفت عروس من. ما هم زیاد توجه نمی‌کردیم. آخه فکر می‌کردیم داره شوخی می‌کنه تا اینکه وقتی یگانه کمی بزرگ‌تر شد و نوید هم بزرگ شده بود و وقت ازدواجش رسیده بود خواهرم رسما اومدن خواستگاری یگانه. من اولش مخالف بودم چون یگانه کوچیک بود.

آخه اون موقع که اومدن خواستگاری دخترم یگانه ۱۲ سالش بود و از طرفی وقتی اصرارهای نوید و خواهرمو دیدیم تصمیم گرفتیم بذاریم کمی یگانه بزرگ‌تر بشه بعدش عقد کنن. تو این مدت آن‌قدر خواهرم رفت و اومد که مجبور شدیم عقدشون کنیم تا نوید بره سربازی و بعدش عروسی‌شون رو بگیریم. آخه من خودم و خواهرم هم تقریبا ۱۵ساله بودیم که ازدواج کردیم.

سختی کم نکشیدیم؛ ولی دیگه مجبور بودیم زندگی کنیم. واسه همین من نمی‌خواستم یگانه رو زود شوهرش بدم؛ اما اصرارهای خواهرم و اطرافیان و اون محیط محل زندگی‌مون باعث شد راضی بشم. البته من دلم نمی‌خواست دخترم مثل من سختی بکشه. وضع مالی خواهرم اینا خیلی خوب بود واسه همین قبول کردم با پسرخاله خودش ازدواج کنه تا مثل من نشه اما الان اقرار می‌کنم اشتباه کردم و نباید قبول می‌کردم. قاضی رو به نوید کرد و گفت سربازی نرفتی پسرم.

نوید پاسخ داد نه آقای قاضی دانشگاهم کمی طول کشید یک سال هم نرفتم واسه همین سربازی‌رفتنم طولانی شد. الانم تازه آموزشی من تمام شده چون متأهل هستم قراره بیام شهر خودم ادامه خدمتم رو. یگانه که تا آن لحظه سکوت کرده بود و کیفشو تو بغلش محکم گرفته بود و با جاکلیدی عروسکی کیفش بازی می‌کرد، یهو بلند شد و به دنبال پروانه تو اتاق قاضی دوید که مادرش سریع دستشو گرفت و گفت چی کار می‌کنی بشین زشته آبرومو بردی. اینجا دادگاه است تو چرا آن‌قدر منو حرص می‌دی، چرا بچه‌بازی از خودت درمیاری. خجالت بکش دیگه بزرگ شدی اینجا داریم راجع به زندگی تو حرف می‌زنیم. می‌فهمی چقد بهت بگم بزرگ شو خستم کردی!

قاضی وقتی این حرف‌ها رو شنید و رفتار یگانه را هم دید، گفت خانم محترم کارش نداشته باشید اون الان وقت‌ بازی‌کردنش هست نه شوهرداری‌. این را شما که مادرش هستی باید متوجه می‌شدی نه اون بچه طفل معصوم که هنوز در دنیای کودکی خودش غرق است و چیزی از زندگی مشترک نمی‌دونه. اشتباه خودتون رو پای اون بچه نذارید.

 

قاضی پس از چند دقیقه که به رفتارهای کودکانه یگانه نگاه می‌کرد، رو به نوید کرد و گفت چرا حالا می‌خوای طلاق بگیری؟

 

 

نوید گفت حاج آقا چرا نداره دیگه. نمونه‌شو الان دیدین دیگه. من خسته شدم. تو این مدتی که عقد کردیم همش از همین کارا می‌کنه. اولش گفتم طبیعی هست توجه نکردم اما الان دیگه خسته شدم. همش باید مراقب یگانه باشم تا مبادا کار بچگانه‌ای نکنه واقعا خسته شدم دیگه نمی‌کشم. اگر اصرارهای مادر و خاله‌ام نبود همون ماه‌های اول طلاق گرفته بودم، اما اینا همش گفتن خوب می‌شه اولش هست.

خوب که نشد هیچ بدترم شد و من دیگه نمی‌تونم تحمل کنم. نوید ادامه داد و گفت آقای قاضی یگانه چیزی نمی‌فهمه واقعا از محبت‌کردن به من و از اینکه من چه نیازی دارم چیزی متوجه نمی‌شه. این منو داره اذیت می‌کنه، واقعا خسته شدم. بعدم همش خالم داره تو زندگی ما دخالت می‌کنه و همش اون به یگانه می‌گه چی کار بکنه چی کار نکنه. به من می‌گه خوب می‌شه صبر کن. من چقد صبر کنم خسته شدم. الانم اینا هیچ کدومشون راضی نیستن و من مجبورشون کردم بیان اینجا و شاهد چاهی که برای من کندن باشن.

نوید با نگاهی به مادرش گفت آقای قاضی اصلا نمی‌فهمم چرا فریب حرف دوروبریام رو خوردم. همین چند هفته پیش که با دوستم و خانمش که سنشون بیشتر از من هست رفته بودیم بیرون، همش دنبال بازیگوشی بود، به من می‌گفت بیا منو تاب هل بده یا سرسره‌بازی می‌کرد. اصلا یه اوضاعی بود. باورتون می‌شه داشتم از خجالت آب می‌شدم، دلم می‌خواست زمین دهن باز کنه برم تو زمین. دوستم و خانمش کلی بهم خندیدن و گفتن چرا این ازدواج رو قبول کردم.

یعنی روانی شدم از این کارا. حاج آقا من اشتباه کردم که با یگانه ازدواج کردم. زودتر حکم طلاق رو برای ما صادر کنید. من با این بچه دیگه نمی‌تونم زندگی کنم. این حرف‌ها باعث شد چند دقیقه‌ای سکوت بر جلسه رسیدگی حاکم شود. قاضی کمی نصیحت کرد و گفت متوجه عمق فاجعه شدم اما با اصرار شدید مادر یگانه و مادر نوید قاضی برخلاف میلش پرونده را به مشاوره ارجاع داد و گفت یک ماه به کلاس‌های مشاوره برید اگر مشکلاتتون حل نشد بعدش بیاید حکم طلاق رو صادر می‌کنم. نوید با ناراحتی گفت من که می‌دونم این کارا تأثیر نداره ولی چشم آقای قاضی و بدون توجه به حرف‌های خاله و مادرش از اتاق بیرون رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.

 

تحلیل این پرونده طلاق

 

 

متأسفانه سن کم، انتخاب هیجانی و از روی احساس، دخالت‌های اطرافیان، عدم درک متقابل، نداشت شناخت کافی، نرسیدن به بلوغ کافی برای زندگی مشترک‌ و... از عوامل اصلی جدایی این زوج‌ نوجوان بود. بارها از معایب کودک‌همسری در جامعه مطالبی را محققان و پژوهشگران بیان کرده‌اند؛ اما متأسفانه گوش شنوایی وجود ندارد.

برخی هنوز هم به این مسئله توجه نمی‌کنند که کودک‌همسری یک ظلم بزرگ به کودکان است. در این پرونده مشاهده می‌کنید که علت اصلی جدایی و ایجاد مشکلات سن کم یگانه است. یگانه هنوز در دوران و دنیای کودکی خودش به سر می‌برد و ازدواج او با نوید بی‌شک یک کار صد درصد اشتباه بود.

مادر یگانه و مادر نوید سبب شدند بر اساس عرف غلط و باورهای پوشالی خودشان دنیای کودکانه یگانه را خراب کنند. به نظر می‌رسید یگانه هنوز هم در دنیای کودکانه خود قرار دارد و تا زمانی که به درک و بلوغ عقلی کافی نرسد، نمی‌تواند مباحث پیچیده زندگی مشترک و زندگی زناشویی را به‌خوبی درک کند و این مسئله کاملا امری طبیعی و انسانی است؛ چراکه سن یگانه اصلا مناسب ازدواج‌کردن نبوده و نیست.

متأسفانه باید بگویم افرادی که با کودک‌همسری موافق هستند، مثل مادر نوید و مادر یگانه فقط وقتی می‌بینند که فرزندشان به بلوغ جنسی رسیده، سریعا او را به سمت زندگی متأهلی سوق می‌دهند؛ درصورتی‌که برای زندگی مشترک علاوه بر بلوغ جنسی نیاز است که افراد به بلوغ عاطفی، عقلی، احساسی، اجتماعی، فرهنگی، مالی و... هم برسند و مسائل مربوط به حقوق خانواده را با تمام وجود درک و تجزیه و تحلیل کنند. در این پرونده یگانه فقط قربانی خواست و اراده مادر و خاله‌اش شده و این مسئله بی‌شک به او آسیب‌های زیادی را وارد کرده است که اگر جلوی این ازدواج همین الان گرفته نشود، ممکن است دیگر این آسیب‌ها جبران‌پذیر نباشد.

افراد برای اینکه ازدواج کنند، باید به درک و شعور بالا برسند و ماهیت زندگی مشترک و ازدواج را درک کنند. باید ازخودگذشتگی، تعهد، وفاداری، صمیمیت، مسئولیت‌پذیری، صداقت، استقلال مالی و... را بیاموزند، بعد ازدواج کنند؛ وگرنه مثل ماجرای نوید و یگانه ممکن است در کوتاه‌ترین مدت راهی دادگاه خانواده شوند و طلاق پایان زندگی آنها را رقم بزند.

وقتی افراد در سن پایین ازدواج می‌کنند، این اجازه را به دیگران و اطرافیان خود می‌دهند که در زندگی مشترک آنها دخالت کنند و هر تصمیمی را به جای آنها بگیرند؛ کمااینکه یک نمونه از صدها نمونه پرونده‌های کودک‌همسری را در پرونده نوید و یگانه دیدید. به نظر می‌رسد این پرونده راهی جز جدایی و طلاق برایش مناسب نیست.