«مادرم با ارثیه میلیاردیاش طلا خریده و همه طلاها را در گاوصندوقش مخفی کرده است». دختر جوان وقتی این جمله را از زبان پسر موردعلاقهاش شنید، نقشه سرقت به سرش زد. او با همدستی 3مرد مسلح به خانه پسر جوان دستبرد زد و 3کیلو طلا را به سرقت برد اما یک اشتباه عجیب راز این سرقت را فاش کرد.
بهگزارش همشهری، اردیبهشت سال گذشته بود که پلیس در جریان دستبرد مسلحانه به خانهای در پایتخت قرار گرفت. صاحبخانه میگفت: نیمههای شب بود و اعضای خانوادهام خواب بودند. داشتم تلویزیون تماشا میکردم که صدایی شنیدم. از جایم بلند شدم و همان لحظه ٣مرد نقابدار را مقابلم دیدم. آنها از طریق تراس وارد خانهام شده بودند و با اسلحه شروع به تهدید من کردند. سپس دست و پایم را با طناب بستند و مرا در اتاقی زندانی کردند. در همین هنگام اعضای دیگر خانوادهام (همسر و فرزندانم) از خواب بیدار شدند که مردان مسلح دست و پای آنها را هم با پارچهای بستند و در اتاقی زندانیشان کردند. آنها با زور و تهدید رمز گاوصندوق را از ما گرفتند و بیش از ٣کیلو طلا و جواهراتی که داخل آن بود را به سرقت بردند. مردان نقابدار پس از اجرای نقشه سرقت، از همان راهی که آمده بودند، فرار کردند و ما پس از اینکه توانستیم دست و پایم را باز کنیم، پلیس را خبر کردیم.
بنبست تحقیقات
با این شکایت، پروندهای تشکیل شد و مأموران به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت تحقیقات خود را برای شناسایی و دستگیری سارقان مسلح آغاز کردند. دزدان اما خیلی حرفهای عمل کرده بودند و هیچ ردی از خود بهجا نگذاشته بودند. حتی فیلمهای دوربین مداربسته هم نتوانست به پلیس کمک کند، چرا که دزدان پلاک موتورشان را مخدوش کرده و صورتشان را پوشانده بودند.
١٤ماه بعد
بیش از یک سال از ماجرای سرقت گذشته بود و هنوز ردی از سارقان مسلح بهدست نیامده بود تا اینکه چند روز قبل اتفاق عجیبی افتاد. آن روز پسر شاکی راهی اداره پلیس شد و به مأموران گفت: پشت پرده سرقت از خانه ما دختری به نام نسترن است. او سپس توضیح داد: یک سال قبل با نسترن آشنا شدم. اما بهتدریج رابطه ما کمتر شد تا اینکه دیگر از او خبری نداشتم. با این حال صفحه اینستاگرام او را دنبال میکردم تا اینکه روز گذشته نسترن یک عکس سلفی از خودش استوری کرد. او در این عکس انگشتری بهدست داشت که برایم آشنا بود. انگشتر مادرم بود که یک سال قبل از سوی سارقان مسلح به سرقت رفته بود. با دیدن عکس تعجب کردم. با خود گفتم شاید اشتباه کردهام اما عکس را به مادرم نشان دادم و او تأیید کرد که انگشتر خودش است. حالا هم مطمئن هستم که نسترن پشت پرده سرقت طلاهای مادرم است. چرا که بعد از ماجرای سرقت، بهتدریج از من فاصله گرفت و رابطهاش را با من کم کرد.
دستگیری دزدان
گفتههای پسر جوان کافی بود تا دستور بازداشت نسترن صادر شود. او به اداره پلیس منتقل شد و هرچند سعی داشت خودش را بیگناه نشان بدهد اما در نهایت اسرار سرقت را فاش کرد. وی گفت با همدستی پسرعمهاش نقشه سرقت را کشیده و برای اجرای این سناریو، ٣سارق حرفهای و سابقه دار را اجیر کرده بودند. با اعتراف این دختر، اعضای دیگر گروه نیز دستگیر شدند و به دستور بازپرس پرونده برای تحقیقات تکمیلی در اختیار مأموران پلیس آگاهی تهران قرار گرفتهاند.
گفتوگو
به خاطر پول
نسترن متولد سال1379 است و میگوید وسوسه رسیدن به پول، باعث شد نقشه سرقت به ذهنش برسد.
فقط بهخاطر پول، چنین نقشهای کشیدی؟
من همیشه حسرت یک زندگی خوب داشتم و دلم میخواست برای خودم بهترینها را بخرم؛ مثلا بهترین گوشی، گرانقیمتترین لباسها، لاکچریترین سفرها و...
به آنچه میخواستی رسیدی؟
راستش تعدادمان زیاد شد و من فقط توانستم یک گوشی گرانقیمت بخرم. مابقی طلاها را هم نگه داشتم و خودم استفاده میکردم که همین کار باعث شد لو بروم.
فکرش را نمیکردی دستگیر شوی؟
اصلا. چون رفته رفته رابطهام را با پسر جوان کمتر کردم. بیش از یک سال هم از ماجرا گذشته و دیگر خیالم راحت شده بود که پلیس دستگیرمان نمیکند. از طرفی احمد پسرعمهام به من اطمینان داده بود که هرگز لو نمیرویم چون سارقانی که استخدام کرده بود، حرفهای بودند. اما من اشتباه کردم، درواقع هرگز فکرش را نمیکردم که یک استوری دست مرا بعد از یکسال رو میکند و اینچنین آبرویم میرود.
برگردیم به یک سال قبل، چه اتفاقی افتاد که فکر سرقت به سرت زد؟
چند ماهی میشد که با پسر شاکی به نام مسعود آشنا شده بودم. با او به مهمانی میرفتم که در یکی از دورهمیها، مسعود تعریف کرد که به مادرش ارثیه میلیاردی رسیده و با آن بیش از ٣کیلو طلا خریده و در خانه نگهداری میکند. این جمله را که شنیدم، وسوسه سرقت به جانم افتاد. برای پسرعمهام پیامکی فرستادم و از او خواستم تا با هم طلاهای مادر مسعود را سرقت کنیم. او هم قبول کرد و نقشه سرقت را کشیدم. یک روز به مسعود گفتم که میخواهم با خواهرش آشنا شوم. به همین بهانه به خانهشان رفتم و پنهانی از آنجا فیلمبرداری کردم تا موقعیت خانه را به پسرعمهام نشان بدهم. مابقی نقشه پای احمد بود و او بود که ٣سارق حرفهای اجیرکرد.