آشنایی با اشعار عاشقانه شاملو و شفیعی کدکنی
و من
همه جهان را
در پیراهن گرم تو
خلاصه می کنم...
"احمد شاملو"
*********************
تنها تو وقتی صدا می زنی
نامم دهان به دهان می چرخد
ماه کامل می شود
و با ده انگشت می تابد.
بلبلی پشت سنگ می خواند
با رگه هایی از طلا
دستت
مثل یک شعر سیاسی گرم است.
"غلامرضا بروسان"
***********************
پیراهنت
در باد تکان میخورد
این تنها پرچمیست
که دوستش دارم.
" گروس عبدالملکیان"
***********************
دوست داشتنت را
از سالی به سال دیگر
جابهجا میکنم
انگار دانشآموز مشقاش را
در دفتری تازه پاکنویس میکند
جابهجا میکنم ...
صدایت
عطرت
نامههایت
و شمارهی تلفن
و صندوق پستی ات را
می آویزمشان به کمد سال جدید
و
اقامت دائمی در قلبم
را به تو می دهم...
"نزار قبانی"
***********************
من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد
به قلبم فرمان می دهم
میوه های زمستانی را برای تابستان ذخیره کند
تا تو در تابستان از راه برسی
سبدهای میوه را که وصیتنامه من است
از زمین بی برکت و فرسوده برداری
از قلب بیمارم می خواهم
تا آمدن تو بتپد
"احمدرضا احمدی"
*********************
از من نخواه
که دوستت نداشته باشم
عشق اگر بمیرد
زندگی بال هایش را می گشاید و می پرد
چنان پرنده ای که ناگهان بهراسد...
" سابیر هاکا "
*********************
تو آیه ی دوستت دارم خواندی
و من ایمان آوردم
که عشق
معجزه ای ست
که از لب های تو نازل می شود
"سعید چولکی "
*********************
پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفانخیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.
"مارگوت بیکل"
ترجمه:«احمد شاملو»
*********************
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی!
"رسول یونان"
*********************
از میان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که
می خواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی
که لمس کرده ام
تنها تویی که
می خواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست
که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمی دانم عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام
عاشق بودن ، ذات من است...
"پابلو نرودا"
ترجمه:( بابک زمانی)
*********************
درخت پشت پنجره دوستت دارد
دارد دستهایش را تکان می دهد
دارد می رقصد
تو نیز برخیز
برگهای سبزت را تکان بده
میوه های شیرینت را فرو بریز
برقص...
برقص
تا دنیا از تو یاد بگیرد
زیبا باشد.
"شهاب مقربین"
*********************
نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه های توام من
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم.
"شمس لنگرودی"
*********************
دست های من
پرده از وجودت کنار می زنند،
تو را در برهنگی بیشتری می پوشانند
تن هایی را در بدنت کشف می کنند
دست های من
تنی دیگر برای بدنت ابداع می کنند ...
" اکتاویو پاز "
*********************
لیوانی آب باشد
و خُردهای نان
و دستهای تو...
هیچ پرندهای
به اندازهی من
این قفس را
دوست ندارد...!
"بابک زمانی"
*********************
به جان، جوشم که جویای تو باشم
خَسی بر موج دریای تو باشم
تمامِ آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم!
" محمد رضا شفیعی کدکنی "
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدترین ها
خواندنی